turk donyasi
زبان،تاریخ و فرهنگ مردم ترک
درباره وبلاگ


سلام به وبلاگ من خوش آمدید از اینکه به وبلاگ اینجانب سر میزنید خوشحالم. در ارائه و جمع آوری مطالب این وبلاگ سعی شده است مطالب مفید راجع به زبان ، فرهنگ و تاریخ مردم ترک از اکثر سایتها و وبلاگهای ایرانی و سایر کشورها به خصوص کشورهای ترک زبان دنیا استفاده شده است و در واقع گلچینی از مطالب سایت های مختلف است که در قالب یک وبلاگ جمع شده است. و سعی شده است با ارائه مطالب آموزش و همچنین لینک های مفید به یادگیران زبان ترکی کمکی کوچک کرده باشیم .خواهشمند است ما را از نظرات سازنده تان بی نصیب نفرمایید. ترکون دیلی تک سوگیلی ایستکلی دیل اولماز آیری دیله قاتسون بو اصیل دیل اصیل اولماز
نويسندگان
جمعه 20 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 11:7 :: نويسنده : داوود بدرزاده

تحريف تاريخ (2)

بخشي از كتاب

‌تركان و بررسي تاريخ، زبان و هويت آنها در ايران

نويسنده : حسن راشدي

كشور ايران كشور كثيرالمله است. از ۷۰۰۰ سال پيش تاكنون ملل و اقوام مختلف با زبانها و

فرهنگهاي متنوع در اين كشور پهناور به زندگي در كنار هم ادامه داده و از راه پر پيچ و خم تاريخ

ايران گذر كرده­اند.

از زمان پيدايش اوّلين تمدن بشري توسط سومرهاي التصاقي زبان و بومي- ايران, تا رسيدن اولين كوچ از اقوام آريايي تحليلي زبان از استپ­هاي جنوب سيبري به اين منطقه در سال ۹۰۰ قبل از ميلاد, و در ادامه كوچ اقوام سكا, ايشغوز, اشكاني, خزر, هون, پچنك, قبچاق, اوغوز و ديگر اقوام ترك در سالهاي قبل و بعد از ميلاد مسيح به اين سرزمين و تشكيل كشور كثيرالمله­اي كه آنرا ايران مي­ناميم, اين سرزمين همواره پهنه زندگي و رشد و توسعه زبانها و فرهنگهاي متفاوت بوده است!

علاوه بركتيبه­هايي كه به زبانهاي سومري, ايلامي, اورارتويي و ماننايي نوشته شده است, نوشته شدن كتيبة بيستون كرمانشاه به سه زبان بابلي, توراني (ايلامي) و فرس, در دورة هخامنشيان, و آثار بيشمار باقي مانده از سه زبان عربي, تركي و فارسي دري پس از شروع حاكميت اسلام در ايران تا پايان دورة قاجاريه, نشان از موجوديت و زندگي زبانهاي ملل و اقوام ايراني در كنار هم در طول تاريخ هفت هزار ساله در ايران دارد.

به ديگر معني بايد گفت تا پايان دورة قاجاريه, كشور ايران هرگز يك زباني و يك فرهنگي را چه در سطح دولتي و به صورت رسمي, و چه در سطح ملّت و به صورت ملّي تجربه نكرده بود؛ تنها پس از حاكميت رضاخان و محكم شدن پايه­هاي حكومت مستبدانه و نژادپرستانه وي است كه تدريس و تحصيل تنها يك زبان در ايران, و ممنوع و قدغن شدن تدريس و تحصيل ديگر زبانها در دستوركار قرار مي­گيرد![1]

از دوران حاكميت رضاخان است كه سياستهاي شوونيستي آنچنان شتابي به خود مي­گيرد كه روشنفكراني چون محمود افشار كه به مدت طولاني در كشوري چون سوئيس تحصيل كرده و زندگي مسالمت­آميز ملتهاي اين كشور كوچك را با سه زبان رسمي و يك زبان منطقه­اي به چشم خود ديده و تجربه كرده بود تبديل به ناسيوناليست افراطي شده تئوريهاي قلع و قمع زبانها و فرهنگهاي غيرفارسي ايران را صادر مي­كند و از نزديكان و مقرّبين رضاخان مي­گردد!

محمودافشار با نزديكي به رضاخان و تبديل شدن به تئوريسين افكار مستبدانه و نژادپرستانه وي, با تشكيل «بنياد افشار» و با همفكري افرادي چون محمدعلي فروغي, سيدضياء و ديگر باستانگرايان به تبليغ تئوريهاي شوونيستي مي­پردازد!

محمود افشار با گذاشتن ۳۲ رقبه از ثروت خود در اختيار «بنياد افشار» كه سر به ميلياردها تومان مي­زند اقدام به تحريف تاريخ تركان و تلاش جهت از بين بردن زبانهاي غيرفارسي بخصوص تركي در ايران مي­كند!

وي در قسمتي از وقفنامه خود توصيه به ايجاد «كودكستان شبانه­روزي نمونه» مي­كند كه مجهز به تمام وسائل آموزشي كودكان باشد و كودكاني كه از آذربايجان به تهران فرستاده مي­شوند در آن آموزش ببينند ! ! [2]



ادامه مطلب ...
جمعه 20 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 8:35 :: نويسنده : داوود بدرزاده

ام: علی آقا

نام خانوادگی: اسکندر اوف

تخلص: واحد

تاریخ و محل تولد: 1895 میلادی، روستای ماساچیر در حومه باکو

تاریخ و محل وفات: 1965 میلادی، شهر باکو

علی آقا در یک خانواده روستائی زاده شد. بعد از چند سال تحصیل، مدرسه را ترک کرده و در شهر باکو برای امرار معاش به بقالی و سپس نجاری و خراطی مشغول شد. به دلیل استعداد و شوقی که به ادبیات داشت، روزنامه ها و نشریات مختلفی را که در باکو چاپ و منتشر می شدند مطالعه می کرد. اشعاری را که سروده بود برای دوستانش می خواند و بر اثر تشویق همین دوستان، مدتی را در نزد شاعر بزرگ باکو، عبدالخالق یوسف به فراگیری فنون شعر پرداخت. در جلسات ادبی که در منزل استادش برگزار می شد شرکت می کرد و از محضر ادبا و شعرائی چون آقاداداش منیری و صمد منصوری و عبدالخالق بهره می جست. اشعار خود را نیز در همین مجالس عرضه می کرد. تخلس واحد را نیز در همین مجلس ادبی به او دادند.

واحد در شعر و شاعری، در حدی بود که به وی{یادگار فضولی} می گفتند. اشعار او ورد زبان ها بود.

بو فخر دیر منه واحد، کی خلق شاعری یَم

بؤیوُک فضولی لرین خاک پای نیْن بیری یَم

اوجالتدی عؤمروُموُ نَشو و نماسی اؤلکه میزین

نَه قَدَر وار بو جهان، هرگز اؤلمَرَم دئییرَم

«ترجمه» این برای من افتخاری است ای واحد که شاعر خلق هستم، یکی از خاک پاهای فضولی هستم، ترقی و پیشرفت کشورمان، عمر مرا طولانی کرد، می گویم هر قدر این جهان است، نمی میرم.

و به راستی که واحد در بین اقوام ترک زبان جهان همیشه زنده است، چرا که اشعارش را مردم ازبر هستند و هنرمندان دنیای موسیقی بر شعر های واحد آهنگ می سازند و خوانندگان ترک زبان اشعارش را می خوانند.

علی آقا واحد برای اولین بار یکی از اشعار خود را در روزنامه ی اقبال باکو به چاپ رساند و بعد از آن همه ناشرین مجلات و روزنامه ها طالب چاپ اشعار وی شدند.

واحد در جوانی عاشق دختری به نام زلفیه شد. ولی زلفیه علی جوان را با همه ی احساسات پرخروش و عواطفی که مختص انسان هائی با روحیات شاعرانه است تنها گذاشت. علی بعد از شکست در عشق زندگی را طور دیگر می دید. و برای بیان دنیای تجرد خود به سرودن شعر روی می آورد.

دیندیر مَدی ای دل سَنی جانان، عجب اولدی

ائتدین نَه قَدَر ناله و افغان، عجب اولدی

یوُز دفع دئدیم وصل تمناسینه دوُشمَه

یاندیْردی سنی محنت هجران، عجب اولدی

«ترجمه» ای دل، جانان با تو حرف نزد عجیب شد، هر قدر ناله و افغان کردی عجیب شد، صدبار گفتم که تمنای وصل نباش، تو را رنج دوری سوزاند عجیب شد(عَجَب اولدی به معنی خوب شد هم بکار می رود).

واحد به شهریار، شاعر بزرگ جنوب آذربایجان ارادتی خاص داشت و همیشه آرزوی دیدار وی را داشت ولی افسوس که سیاست های آن زمان مانع از تحقق آرزوی علی آقا واحد شد. واحد شخصی وطن دوست است.

اوُرَگیمده او قَدَر سئوگی واریْمدیْر وطنه

نئجه کی بولبول شیدا اولور عاشق، وطنه

«در دلم آنقدر مهر به وطن وجود دارد، همانطور که بلبل شیدا عاشق وطنش می شود»

دوران زندگی شاعر شاعر با تحولات و رخدادها و دگرگونی های مختلف سیاسی و اجتماعی سپری شده است. قسمت های شمالی ارس و نواحی قفقاز که در اثر بی لیاقتی های شاهان قاجار از دامن ایران جدا و به روسیه ی تزاری الحاق شده، در ایام جوانی شاعر، دستخوش تحولات اجتماعی و سیاسی غیر قابل پیش بینی می شود. انقلاب بلشویکی لنین به دیار واحد می رسد و حکومت دیکتاتوری کمونیسم با نام اتحاد جماهیر شوروی همه سرزمین های روسیه و قفقاز را تحت تسلط خود در می آورد. با آغاز جنگ جهانی دوم و خود نمائی های استالین سبب حمله ی ارتش آلمان به شوروی و اشغال اراضی آن می شود. در چنین شرایطی جوانان جمهوری خود مختار آذربایجان... نیز به جبهه های جنگ با آلمان نازی اعزام می شوند. واحد هر روز خبر کشته شدن هم ولایتی های خود را می شنود و در تقبیح هیتلر چنین می گوید:

بیلدی عالم هیتلرین خائنلیگین، ادنا لیغیْن

یاغدیْریْر میلیونلا دونیا خلقی نفرت دوُشمنه

حاضیْریْق واحد، صداقتله وطن اوغروندا بیز

هر زمان گؤستَرمَگه قطعی جسارت دوشمنه

«ترجمه» دنیا خیانت و پستی هیتلر را فهمید، میلیون ها خلق عالم نفرت خود را بر سر دشمن می ریزد، ای واحد، با صداقت در راه وطن ما حاضریم، هرزمانی جسارت خود را به دشمن نشان دهیم.

بعد از پایان جنگ استالین استبداد را به حدی رساند که هیچ کس جز به خواست حکومت مرکزی قادر به تفکر و بیان نبود و صاحبان فکر و قلم حق ابراز نظر در امور اجتماعی مخالف میل حکومت استالین را نداشتند. در چنین اوضاع سیاسی علی آقا واحد در روزنامه ها و مجلات ترکی زبان فعالیت می کرد و چاپ اشعارش تضمینی برای فروش نشریه بود. و از آنجائیکه تعریف و تمجید از سیاست های حکومتی در رسانه ها، باعث ایجاد یک تفکر همگون با حاکمیت در جامعه می شود، علیهذا حکومت کمونیستی نیز سیاستی را در مدیریت رسانه ای پیش گرفته بود که تعریف و تمجید از استالین و خط فکری و سیاست های وی، به ابزاری برای ترقی و ارتقاء مقام و مال اندوزی برای دنیا طلبان شده بود و اکثر نویسندگان و ادبا قلم خود را در خدمت مجیز گویی به استالین و مداحی از حاکمیت کمونیستی به کار گرفته بودند. در چنین حالی واحد هرگز نخواست شعر خود را به دروغ و تملق آلوده کند و بر اثر همین رفتار کار خود را در مطبوعات از دست داد و علیرغم مراجعات مکرر ماموران حکومتی حاضر به همکاری و تعریف از حکومت کمونیستی و استالین در نشریات نشد. یکی از کسانی که به دستور استالین در جمع هیئات حاکمه ی باکو منصوب شده بود فردی به نام میر جعفر باقر اوف بود که به مرد خون آشام و جلاد معروف بود. وی چنان کرده بود که واحد تحت فشار مالی قرار گرفته و زندگی را به سختی می گذراند.

دولتیم سیم و زریم اولماسا «واحد» خوش دور

گنج طبعیم دولودور گوهر اشعاریله

«ترجمه» اگر ثروت و سیم و زرم نباشد، واحد خوش است، گنجینه ی طبع من از گوهر اشعار پُر است.

علی آقا واحد در هفتاد سالگی به سال 1965 میلادی چشم از جهان فرو بست. او تا آنجا مورد غضب عمال حکومت کمونیستی شوروی قرار داشت که وقتی در اتاق مخروبه اش جان سپرد دوستداران و علاقمندانش از ترس مامورین حکومتی جنازه اش را مخفیانه به قبرستان انتقال دادند. چون خوف این را داشتند که به دلیل کینه ورزی اجازه ی دفن جنازه ی واحد را در باکو ندهند. جسم او رفت ولی روحش از این شاد بود که اشعارش در این جهان خواهند زیست تا ذوق های ادبی را سیراب کنند.

پرفسور بیگدلی در مرگ شاعر می نویسد:

خبر مرگ استاد غزل «واحد» را شنیدم و به خانه اش رفتم. جنازه اش در داخل یک تابوت چوبی قرار داشت که با یک جاجیم کهنه پوشانده شده بود. محل زندگی واحد یک اتاق تنگ و تاریک و محقر بود. بعد از دیدن جنازه اش و با تأثر و تأسف فراوان این شعر را برایش سرودم:

واحدی داخما دا یاتمیْـش گؤردوُم

گنجی ویرانه دَه باتمیْـش گؤردوُم

آیـیْن اؤرتموُشدوُ بولود چهرَه سینی

گوُنَشی مغربَه چاتمیْـش گؤردوُم

بو وفاسیْـز فَـلَـکین هرزَه ا َلین

یوسفی درهَمَه ساتمیـْش گؤردوُم

یئنَه باخدیْم، کیمی گؤردوُم هامیْ سیـْن

بیر دَرین ماتَـمَـه باتمیـْش گؤردوُم

گؤی گؤلوُ، خان آرازی، میل دوُزوُنـوُ

بـوُسـبـوُتـوُن شَـنلیگین آتمیـْش گؤردوُم

بیگدلی واحدیـمـیـز اؤلمـَز دی

شاعری، شعری یـاتـمـامـیـْش گؤردوُم

«ترجمه» واحد را در داخل دخمه در حال خواب دیدم، گنج را در ویرانه فرو رفته دیدم، چهره ی ماه را ابر پوشانده بود، آفتاب را به مغرب رسیده دیدم، دست هرزه ی این فلک بی وفا، یوسف را به دِرهَم فروخته دیدم، دوباره نگاه کردم هر کس را که دیدم، همه را، دریک ماتم عمیق فرو رفته دیدم، اهالی گؤی گؤل، خان آراز و میل دوزو(هر سه نام سه محله ی قدیمی شهر باکو هستنند)، همگی شادی خود را دور انداخته دیدم، بیگدلی واحد ما هرگز نمی میرد، شاعر و شعر را بیدار دیدم(یاتمامیش=نخوابیده– بیدار)

 

نمونه ای از شعرهای واحد:

ای گول، سنی آخر، بیلیرم اویره دن اولدو

سالدین منی هیجرانه، بو بیلمم، نه دن اولدو؟

دوزدوم نه قده ر زحمته، هر نازینی چکدیم

کونلوم غمی - عشقینله اسیرئ - محن اولدو

سن بویله وفاسیزدا دئییل دین، بیلیرم من

ظنیمجه، سنی بو ایشه تحریک ائدن اولدو

رسوایئ- جاهان ائیله دین آخر منی، گئتدین

ایندی منه بیگانه گلیب طعنه زن اولدو

بیر واخت پیشیمان اولاجاقسان بو عمل دن

سندن بو ایشین، بلکه حسابین چکه ن اولدو

گزدین، گوزلیم، غیرایله، من دردینی چکدیم

گلدی نه بلا باشیما، بو غصه دن اولدو

واحید او گولون وصلینه بیگانه یئتیشدی

دردین چکه ن عالمده بیر آنجاق حسن اولدو

 

موسیقی نشئه سی مین سوگیلی جانانه دگر

اثر ناله نی عارف ایچون جانه دگر

موسیقی اهلینه انصاف ایله قیمت قویماق

لحن داود ایله مین تخت سلیمانه دگر

بیخبرلر نه بیلیر لهجه خواننده نه دیر

اهل حال اولسا، بو سؤز قدرده میلیانه دگر

پرده غم داغیلیر تاره دگنده مضراب

طره دلبره هردم نئجه کی شانه دگر

موسیقیله اولار هر خسته یه عالمده علاج

بو طبابت نئچه مین چاره لقمانه دگر

بیزه بو علم حرام اولموش ایدی کئچمیشده

یعنی شیطان ایشی دیر، رخنه سی ایمانه دگر

یاشاشین قرمزی شهرتلی وطن قانونی

بوسخاوت نئچه مین حاتم دورانه دگر

قیلدی هر یئرده بنا موسیقی مکتب لرینی

نغمه نین فایده سی ایندی هر انسانه دگر

خلقیمیز موسیقی علمین اوخویور مین لر جه

ئولکه میزچون بو شرف مهر درخشانه دگر

موسیقیله منی دفن ایله سه لر واحد اگر

قبریمین تورپاغی مین روضه رضوانه دگر

 

سالدی هیجران اودونا اول بت مه پاره منی

ائیله دی زولفوتک هیجرینده گونو قاره منی

درد طغیانیمه بیجا یئره زحمت چکمه

تاری شاهددی طبیب اؤلدورو بو یاره منی

قیلدی کونلوم قوشونو حلقه زولفونده اسیر

وار خیالی چکه منصور کیمی داره منی

سرکویوندا وطن قیلمیش ایدیم دیلدارین

اوزدو وصلیندن الیم ائیله دی آواره منی

من تک عالمده غم و درده گرفتار اولسون

کیم کی حسرت قویوب اول مهوش دلداره منی

سن بو حسنیله زلیخای جهانسان ای مه

نولا عشقین چکه یوسف کیمی بازاره منی

واحدا زولف نیگاریم اینجه لدی تنیم

کیم گؤرو بنزه دیر اول زولفده بیر تاره منی

 

منبع: به نقل از وبلاگ azarsas.blogfa.com با اندکی ویرایش و خلاصه گویی

پنج شنبه 19 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 16:14 :: نويسنده : داوود بدرزاده

استاد محمد تقی جعفری
استاد محمد تقی جعفری
 استاد علامه محمد تقی جعفری در مرداد ماه سال 1304  در شهر تبریز دیده به جهان گشود. نام پدر وی کریم بود. ایـن مرد اگـر چه در هیچ مکتب و مدرسه‌ای درس نخوانده بود، ولی حافظه‌ای بسیار قوی داشت و غالب سخنان واعظان و خطیبان شهر را به طرزی شیوا بیان می‌کرد. شغل کریم نانوایی بود و بدون آنکه وضو بسازد، دستش را به خمیر و نان نمی‌زد. به کار و تلاش علاقه وافری داشت. مادرش نیز زنی دانا بود که به وی درس‌های دبستان را در خانه آموخت.

علامه محمدمحمد تقی نزد مادر مقداری مقدمات دروس و قرآن را آموخت. وقتی به مدرسه رفت، او را به کلاس چهارم بردند. او با استعداد شگرف خود این کلاس را در مدرسهٔ اعتماد تبریز با رتبه دوم گذرانید، و در سال بعد کلاس پنجم را با رتبه اول.

او بعد از مدتی به خاطر تنگدستی خانواده ناگزیر دبستان را در میانهٔ راه رها کرد، و در پی یافتن درآمد به کسب و کار روی آورد. میرزا کریم از این وضع بسیار متأثر گردید، و به محمدتقی و برادرش تأکید نمود:

شما به دنبال درس بروید، خداوند روزی‌رسان است. از این جهت آن دو طالب دانش، مقارن سال‌های پایانی جنگ جهانی دوم به مدرسهٔ طالبیه تبریز رفته و تحصیلات علوم دینی را نزد استادان آنجا پی گرفتند. تأمین هزینهٔ زندگی، او را ناگزیر ساخته بود تا صبح‌ها به تحصیل پرداخته، و بعد از ظهرها را کار کند.
در سال ۱۳۵۹ ه.ق در حالی که پانزده بهار را پشت سر می‌نهاد، زادگاه خویش را به قصد اقامت در تهران ترک نمود، و در مدرسه مروی نزد استادانی فاضل مطالعه و تحصیل متن رسائل و مکاسب را پی گرفت. پس از سه سال خوشه چینی از خرمن خردمندان و اندیشمندان حوزه، در سال ۱۳۶۲ ه.ق به شهر مقدس قم مهاجرت نمود، و ضمن تحصیل در مدرسه دارالشفای قم ملبس به لباس روحانیت گردید و دروس خارج را در آنجا آغاز کرد.
وی سپس برای ادامه تحصیلات، راهی نجف شد . دوران تحصیل در نجف نیز سخت می‌گذشت اما چون اشتیاق شدت داشت، همه آن شداید را تحمل کرد. خود می‌گوید:

گاهی دو یا سه ساعت کار دستی می‌کردم تا شهریه به دستم برسد که میزان آن هـم کافی نبود. وی بیست و سه ساله بود که به درجهٔ اجتهاد نایل گردید.

علامه پس از یازده سال اقامت در نجف ، و شرکت در حوزه‌های درسی آن دیار، به سال ۱۳۳۶ یا ۱۳۳۷ ه.ش به ایران مراجعت نمود.

ایشان بیشترین استفاده‌های علمی را از آیت الله محمدرضا تنکابنی، آیت‌الله شیخ کاظم شیرازی، آیت الله سید عبدالهادی شیرازی، آیت‌الله سید ابوالقاسم خویی، آیت الله شیخ مرتضی طالقانی، آیت‌الله میرزا حسن یزدی، آیت الله سید محمود شاهرودی، آیت الله سید جمال گلپایگانی، آیت‌الله سید محمد هادی میلانی، آیت‌الله شهیدی (صاحب حاشیه بر مکاسب) و آیت الله سید محسن حکیم کسب نموده‌است.

آن دانشـور متدیـن حدود نیـم قرن از عمر مشحون از تکاپو و تلاش علمی خود را همـواره مصـروف دفاع از بنیانهای عقیـدتـی و معارف تشیع نمـود و سرانجام در روز 25 آبان ماه سال 1377 هـ. ش مطابق با 1419 هـ. ق بر اثر بیماری دیدار حق را لبیک گفت و تمامی دوستداران و دانشجویان و دانشمندان را به سوگ خود نشاند.

آثار زیادی از محمـدتقـی جعفری به جا مانده‌است، که چند نمونه از آنها عبارت‌اند از:

   1. رسائل فقهی که شامل طهارت و صلاة و صوم و غیره می‌باشد
   2. حقوق جهانی بشر از دیدگاه اسلام و غرب (فارسی و انگلیسی)
   3. الرضاع
   4. جبر و اختیار
   5. مجموعه مقالات
   6. ارتباط انسان و جهان
   7. ایده‌آل زندگی و زندگی ایده‌آل
   8. نقد نظریات دیوید هیوم در چهار موضوع فلسفی
   9. بررسی و نقد برگزیده افکار راسل
  10. زیبایی و هنر از دیدگاه اسلام
  11. حکمت اصول سیاسی اسلام: فرمان حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به مالک اشت.
  12. موسیقی از دیدگاه فلسفی و روانی
  13. پیام خرد
  14. فلسفه دین
  15. تحقیقی در فلسفه علم
  16. فلسفه و هدف زندگی
  17. فلسفه و نقد سکولاریزم
  18. مقدمه‌ای بر فلسفه
  19. مولوی و جهان‌بینی‌ها
  20. تعاون الدین و العلم
  21. الامر بین الامرین
  22. نهایة الادراک الواقعی بین الفلسفة القدیمة والحدیثة
  23. آفرینش و انسان
  24. ترجمه و تفسیر نهج‌البلاغه (۲۷ جلد)
  25. ترجمهٔ کامل نهج‌البلاغه
  26. شناخت انسان در تصعید حیات تکاملی
  27. بررسی و نقد کتاب «سرگذشت اندیشه‌ها»
  28. امام حسین علیه السلام شهید فرهنگ پیشرو انسانیت
  29. تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی (۱۵ جلد)


منبع:ویکی پدیا

(خوانندگان عزیز میتوانند برای مطالع هرچه بهتر زندگی استاد به ای سایت مراجعه کنند:
http://www.ostad-jafari.com/  )




یک شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 13:56 :: نويسنده : داوود بدرزاده

سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 10:21 :: نويسنده : داوود بدرزاده
سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 9:38 :: نويسنده : داوود بدرزاده

اقرخان‌ (1335 ق‌/ 1917 م‌) ملقب‌ به‌ «سالار ملی‌» از رهبران‌ برجسته‌ انقلاب‌ مشروطه‌ و يار و همرزم‌ ستارخان‌ .
وی در محله‌ «خيابان‌» تبريز، گويا در 1278 ق‌ / 1240 ش‌ متولد شد. از زندگی او پيش‌ از ظهور در نهضت‌ مشروطيت‌، اطلاع‌ چندانی در دست‌نيست‌. ظاهراً در جوانی به‌ بنايی اشتغال‌ داشت‌ و در محله‌ خود به‌ دليری و عياری شهره‌ بود و به‌ اين‌ سبب‌، يک‌ چند كدخدای آنجا شد. گفته‌اند كه‌ به‌روزگار وليعهدی مظفرالدين‌ ميرزا در تبريز، در زمره‌ فراشان‌ يا يوزباشيان‌ دستگاه‌ او در آمد و در استيفای آذربايجان‌ هم‌ مدتی مامور گردآوري‌ماليات‌ بود.
اما آنچه‌ او را برانگيخت‌ تا استعداد خويش‌ را در سازمان‌ دهی جنبش‌ توده‌ها و رهبری آن‌ نشان‌ دهد، تلاشهای محمدعلي‌شاه‌ در برافكندن‌ بنيادمشروطه‌ و ظهور دوره‌ استبداد صغير بود. در پی بمباران‌ مجلس‌ و تفويض‌ حكومت‌ و فرماندهی نظامی آذربايجان‌ به‌ كسانی چون‌ محمدولي‌خان‌تنكابنی و عين‌الدوله‌ و عبدالمجيد ميرزا. انقلاب‌ در آذربايجان‌ اوج‌ گرفت‌ و چون‌ ستارخان‌ نيز از اميرخيز به‌ پا برخاست‌، «نائب‌ باقرخان‌» (باقر بنا)هم‌ از محله‌ خيابان‌ به‌ او پيوست‌ و با مجاهدانی كه‌ گردآوردند، قصد تهران‌ و كمك‌ به‌ مجلس‌ شورا كردند، اما انجمن‌ ايالتی تبريز كه‌ حضور آن‌ دو رادر شهر ضروری مي‌دانست‌، مانع‌ رفتن‌ آنها شد. اجازه‌ ورود به‌ عين‌ الدوله‌ و اردوی دولتی ندادند و ستار و باقر به‌ اشغال‌ ورودي‌های شهر وسنگربندی در خيابانها دست‌ زدند. در نخستين‌ رويارويي‌های قوای دولتی با مردم‌ تبريز، حوزه‌ نفوذ و اقتدار باقرخان‌ كه‌ تقريباً به‌ طور مستقل‌ كارمي‌كرد، چندان‌ گسترده‌ نبود، ولی به‌ تدريج‌ با ضعف‌ مرتجعان‌ و هواداران‌ شاه‌، نفوذ بيشتری يافت‌؛ چنانكه‌ با محاصره‌ تبريز توسط‌ قوای دولتی كه‌موجب‌ بروز قحطی در شهر شد، به‌ ناچار باقرخان‌ وظايف‌ ديگری برعهده‌ گرفت‌ و اخطاريه‌ها و اعلاميه‌های «مجلس‌ غيبي‌» يا شورای مخفی تبريز،به‌ مهر ستار يا باقر صادر مي‌گرديد.
گزارشها و مراسلات‌ كنسولگري‌های روس‌ و انگليس‌، حاكی از نگرانی ماموران‌ بيگانه‌ از فعاليتهای باقرخان‌ و ستارخان‌ است‌ كه‌ به‌ تعبير آنها موجب‌اغتشاش‌ در شهر شده‌ بود. در اواخر رمضان‌ 1326 / سپتامبر 1908 بازارهای تبريز بسته‌ شد و انجمن‌ ايالتی به‌ تشكيل‌ نيروهای نظامی به‌ فرماندهي‌باقرخان‌ و ستارخان‌ دست‌ زد كه‌ هزينه‌های آن‌ را مردم‌ مي‌پرداختند. در برخی منابع‌ اين‌ هزينه‌ها را از مالياتهای خودسرانه‌ای دانسته‌اند كه‌ توسط‌ستار و باقر وضع‌، و اخذ مي‌شد. مخبرالسلطنه‌ مهدی قلی هدايت‌ از فعاليت‌ اين‌ دو، به‌ مثابه‌ اعمالی جابرانه‌ و برای گردآوری مال‌ سخن‌ رانده‌ و به‌ويژه‌ برخی كارهای باقرخان‌ را «ديوانگي‌» خوانده‌ است‌. برخی از اظهارنظرهای ديگر هم‌ برمی آيد كه‌ باقرخان‌ مردی تندخود و كم‌ تحمل‌ بود و گاه‌خلاف‌ رسم‌ و رويه‌ كسی كه‌ رهبری جنبشی را در دست‌ دارد، عمل‌ مي‌كرد؛ چنانكه‌ يفرم‌ خان‌ كه‌ خود از سران‌ نامدار مشروطه‌ بود، از برخی اعمال‌باقرخان‌ به‌ شدت‌ انتقاد مي‌كرد.
به‌ هر حال‌ در اين‌ ميان‌ رحيم‌ خان‌ چلبيانلو به‌ دستور محمدعلی شاه‌ بر تبريزيان‌ تاخت‌ و يكی از نخستين‌ اهداف‌ او تخريب‌ و تاراج‌ محله‌ خيابان‌بود كه‌ از لحاظ‌ نطامی و شمار مجاهدان‌ در درجه‌ اول‌ اهميت‌ قرار داشت‌. حملات‌ بيوك‌خان‌، پسر رحيم‌خان‌ به‌ خيابان‌ راه‌ به‌ جايی نبرد و رحيم‌خان‌ خود به‌ تبريز تاخت‌، همزمان‌ با تحريك‌ پاخيتانف‌، سركنسول‌ روسيه‌ مردم‌ بيمناك‌ شده‌، فريب‌ مي‌خوردند و بيرقهای سفيد به‌ علامت‌ صلح‌ باقوای دولتی بر خانه‌های خود برافراشتند. اوضاع‌ طوری واژگونه‌ شد كه‌ باقرخان‌ هم‌ ناچار به‌ خانه‌ ميرهاشم‌ خيابانی پناهنده‌ شد و از روسها تامين‌خواست‌ و حتی گفته‌اند كه‌ بيرق‌ سفيد بر سر در خانه‌اش‌ آويخت‌. اين‌ حادثه‌ سبب‌ شد تا بسياری از مجاهدان‌ ديگر نيز خانه‌نشين‌ شوند و راه‌ براي‌تسلط‌ قوای دولتی هموار گردد. در حالی كه‌ رحيم‌خان‌ كدخدايان‌ تبريز را وادار مي‌كرد تا 90 نفر از سران‌ مجاهدان‌ را كه‌ باقرخان‌ در راس‌ آنها قرارداشت‌، به‌ او تسليم‌ كنند، دليری ستارخان‌ كه‌ بيرقهای سفيد را فروكشيد و باقرخان‌ را رسماً به‌ ادامه‌ مبارزه‌ فراخواند، اوضاع‌ را به‌ نفع‌مشروطه‌خواهان‌ تغيير داد. باقرخان‌ پس‌ از اظهار پشيماني‌، به‌ درخواست‌ انبوه‌ مردمی كه‌ از مسجد صمصام‌خان‌ به‌ سوی خانه‌ او روان‌ شدند دوباره‌به‌ تكاپو برخاست‌ و عزم‌ مقابله‌ با رحيم‌ خان‌ كرد. سرانجام‌ نيز به‌ همت‌ او و ديگر مجاهدان‌، محل‌ استقرار رحيم‌ خان‌ در باغ‌ شمال‌ تصرف‌ شد. پس‌از آن‌ رشته‌ امور شهر در دست‌ مجاهدان‌ افتاد و طرفداران‌ شاه‌ و مرتجعان‌ كه‌ در شبكه‌ای مفسده‌انگيز به‌ نام‌ «انجمن‌ اسلاميه‌» گردآمده‌ بودند، به‌ ناچارشهر را ترك‌ كردند.
با اين‌ همه‌ عين‌ الدوله‌ به‌ دستور شاه‌، شهر را در محاصره‌ گرفت‌و جنگی خونين‌ آغاز شد و باقرخان‌ كه‌ اردويش‌ مقابل‌ قوای عين‌ الدوله‌ قرار داشت‌،رشادتهای كم‌نظير نشان‌ داد، و چون‌ نمايندگان‌ روس‌ و انگليس‌ به‌ بهانه‌ حمايت‌ از اروپاييان‌، اولتيماتوم‌ شديداللحنی خطاب‌ به‌ انجمن‌ ايالتی تبريزفرستادند، باقرخان‌ به‌ اين‌ اخطار وقعی ننهاد و از كار دست‌ نكشيد. در پی اين‌ اخطار، قوای روسی وارد شهر شد و ستارخان‌ و باقرخان‌ برای پرهيزاز دان‌ بهانه‌ به‌ دست‌ متجاوزان‌ مجاهدان‌ را از هر گونه‌ حركت‌ بر ضد اين‌ قوا باز داشتند. و خود با آن‌ كه‌ در آغاز پيشنهاد انجمن‌ ايالتی مبنی برتحصن‌ در كنسولگری عثمانی را نپذيرفتند، سرانجام‌ در جمادي‌الاول‌ 1327 / ژوئن‌ 1909 ناچار به‌ آنجا پناهنده‌ شدند. با اين‌ همه‌، روسها كه‌ ازحضور باقرخان‌ و ستارخان‌ در تبريز سخت‌ واهمه‌ داشتند، با كنسولگری (شهبدرخانه‌) عثمانی وارد مذاكرده‌ شدند و سرانجام‌ از استانبول‌ دستوررسيد كه‌ اين‌ «خادمان‌ وطن‌» به‌ عثمانی بروند وگرنه‌ مورد حمايت‌ آنها نخواهند بود. دولت‌ روسيه‌ هم‌ به‌ كنسول‌ خود در تبريز دستور داد تا خروج‌ستارخان‌ و باقرخان‌ از تبريز، قوای روس‌ را در شهر نگاه‌ دارد.
در اين‌ ميان‌، تهران‌ به‌ دست‌ مجاهدان‌ بختياری و گيلانی فتح‌ شد و مخبرالسلطنه‌ والی آذربايجان‌ گرديد و با استقبال‌ ستارخان‌ و باقرخان‌ روبه‌رو شد.وی از آغاز رشته‌ امور را در دست‌ گرفت‌ و اعلام‌ كرد كه‌ كسی جز دولت‌ و انجمن‌ ايالتی در اداره‌ امور مداخله‌ نكند. از آن‌ سوی سپهدار اعظم‌، ستار وباقر را برای رفتن‌ به‌ تهران‌ تشويق‌ كرد و مخبرالسلطنه‌ هم‌ كه‌ نمي‌خواست‌ آن‌ دو در تبريز بمانند و از پيش‌ نيز از آنها دلتنگيها داشت‌، به‌ سردی با آنهارفتار مي‌كرد و خواهان‌ خروجشان‌ از شهر بود و اين‌ خوشنودی سبب‌ شده‌ بود كه‌ برخی از روزنامه‌ها نيز به‌ بدگويی از سردار و سالار بپردازند. اين‌عوامل‌ و نيز تلاشهای رقيبان‌ و دشمنان‌ ستار و باقر و نو دولتيان‌ ناسپاس‌ سخت‌ موجب‌ دلسردی اين‌ دو مجاهد شد. باقرخان‌ و ستارخان‌ به‌ نگارش‌نامه‌هايی به‌ مقامات‌ در تهران‌ دست‌ زدند و خدمات‌ خود را برشمردند و گاه‌ پاسخهايی داير بر قدردانی دريافت‌ داشتند؛ تا اين‌ كه‌ عضدالملك‌نايب‌السلطنه‌ احمدشاه‌ و سپس‌ مستشارالدوله‌، رئيس‌ مجلس‌ شورای ملی ضمن‌ تاييد خدمات‌ و زحمات‌ آنها، هر دو را به‌ تهران‌ دعوت‌ كردند و گويااز آخوند ملا محمدكاظم‌ خراسانی نيز خواستند كه‌ آن‌ دو را به‌ آمدن‌ به‌ تهران‌ تشويق‌ كند. توصيه‌ آخوند، ستارخان‌ و باقرخان‌ را در اين‌ كار راسخ‌ كردو آن‌ دو با گروههای مسلح‌ خود رهسپار تهران‌ شدند. البته‌ در اين‌ كار، اصرار انجمن‌ ايالتی كه‌ از هشدارهای روسيه‌ داير بر تجديد لشكركشی بيم‌داشت‌، بي‌تاثير نبود.
ستار و باقر در نوروز 1289 تبريز را به‌ قصد تهران‌ ترك‌ كردند. در زنجان‌، شيخ‌ محمد خيابانی و ميرزا اسماعيل‌ نوبری و برخی از وكلای مجلس‌ درملاقاتی با اسماعيل‌ اميرخيزي‌، منشی و مشاور ستار، از رفتن‌ باقرخان‌ و ستارخان‌ به‌ تهران‌ ابراز نگرانی كردند. اميرخيزی چاره‌ كار را در اين‌ ديد كه‌آخوند خراسانی آنها را به‌ عتبات‌ دعوت‌ كند پس‌ چون‌ مجاهدان‌ به‌ قزوين‌ رسيدند، از علمای نجف‌ تلگرافی رسيد كه‌ آنها را به‌ تشرف‌ فرا مي‌خواند. بااين‌ همه‌، استقبال‌ گرم‌ مردم‌ از مجاهدان‌ در همه‌ شهرها و آمادگی تهرانيان‌ برای استقبال‌ موجب‌ شد تا سردار و سالار هر دو سفر به‌ عراق‌ را به‌ پس‌ ازديدار از تهران‌ موكول‌ كنند.
برخی گزارشها حاكی از آن‌ است‌ كه‌ علمای نجف‌ به‌ درخواست‌ مستشارالدوله‌، رئيس‌ مجلس‌ شورای ملی - كه‌ از آلت‌ دست‌ شدن‌ اين‌ دو توسط‌«اشخاص‌ مغرض‌ و معاند» بيمناك‌ بود - و نيز درخواست‌ محرمانه‌ سپهدار اعظم‌ از آخوند خراسانی‌، باقرخان‌ و ستارخان‌ را به‌ عراق‌ دعوت‌ كردند. به‌هر حال‌ سردار و سالار ملی در ميان‌ استقبال‌ بي‌سابقه‌ مردم‌ وارد تهران‌ شدند و دولت‌ به‌ پذيرايی با شكوهی از آنان‌ پرداخت‌ و احمدشاه‌ جوان‌ هر دورا سخت‌ محترم‌ داشت‌. آنگاه‌ ستارخان‌ را نخست‌ در باغ‌ صاحب‌ اختيار، و سپس‌ در پارك‌ اتابك‌ و باقرخان‌ را در باغ‌ عشرت‌ آباد جای دادند ومجلس‌ شورای ملی نيز با اهدای لوحی به‌ تقدير از آنها برخاست‌ و تصويب‌ كرد كه‌ ماهانه‌ به‌ هريك‌ 1000 تومان‌ مقرری پرداخت‌ گردد.
در اين‌ ميان‌ نزاع‌ ميان‌ اعتداليون‌ و انقلابيون‌ يا دموكراتها در حكومت‌ مشروطه‌ به‌ اوج‌ رسيده‌ بود جناح‌ اعتدالی كه‌ بسياری از اشراف‌ و فئودالها را دربر مي‌گرفت‌، از آغاز ورود باقرخان‌ و ستارخان‌ به‌ تهران‌ مي‌كوشيد به‌ آنها نزديك‌ شود و از وجودشان‌ برای عقب‌ راندن‌ انقلابيون‌ بهره‌ جويد؛ چنانكه‌دموكراتها گويا پيش‌بينی مي‌كردند و به‌ همين‌ سبب‌، نمي‌خواستند اين‌ دو وارد تهران‌ شوند، در نتيجه‌ تمايل‌ ستار و باقر به‌ اين‌ جناح‌، روابط‌ آنها باكسانی چون‌ سپهدار اعظم‌ و سردار منصور و سردار محبی روی به‌ گرمی نهاد، ولی با سردار اسعد و ديگر سران‌ بختياری صميميتی حاصل‌ نشد.انقلابيون‌ نيز به‌ نوبه‌ خود كوششها كردند تا ميان‌ ستار و باقر را به‌ هم‌ زنند، ولی تحريكات‌ اعتداليون‌ به‌ جايی رسيد كه‌ باقرخان‌ در مجلسی‌، بر ضدنمايندگان‌ دموكرات‌ مجلس‌ سخنانی درشت‌ گفت‌ و به‌ تدريج‌ روابط‌ ميان‌ دو سردار تبريزی با سيدحسن‌ تقی زاده‌، رهبر انقلابيون‌ تيره‌ گرديد، تا آنجاكه‌ وقتی ستارخان‌ خواهان‌ تبعيد تقی‌زاده‌ شده‌، باقرخان‌ هم‌ از او پشتيبانی كرد.
نزاع‌ ميان‌ اعتداليون‌ و دموكراتها به‌ يك‌ رشته‌ خشونتها و قتلهايی منجر گرديد كه‌ عده‌ای از سران‌ مشروطه‌ و دولتمردان‌ نامدار از قربانيان‌ آن‌ بودند تاسرانجام‌ بر اساس‌ مصوبه‌ مجلس‌ شورای ملی و دستور كابينه‌ مستوفی‌الممالك‌، يفرم‌ خان‌ رئيس‌ نظميه‌ تهران‌ اعلام‌ كرد كه‌ مجاهدان‌ بايد ظرف‌ 48ساعت‌ سلاحهای خود را تحويل‌ دهند و اين‌ كار به‌ نزاع‌ و جنگ‌ ميان‌ مجاهدان‌ و قوای دولتی در محل‌ اقامت‌ ستارخان‌ انجاميد و باقرخان‌ هم‌ باگروه‌ خود بی‌درنگ‌ به‌ ستارخان‌ پيوست‌ (30 رج‌ 1328). سرانجام‌ قوای دولتی فائق‌ آمد و باقرخان‌ دستگير شد و مورد تحقير و توهين‌ قرار گرفت‌ واموال‌ مجاهدان‌ و لوحه‌ اهدايی به‌ سالار و سردار ملی به‌ يغما رفت‌.
سردار و سالار ملی به‌ ناچار در تهران‌ ماندند يا نگاه‌ داشته‌ شدند. ستارخان‌ 4 سال‌ بعد درگذشت‌ و باقرخان‌ نيز چند سال‌ بعد، در آغاز جنگ‌ جهاني‌اول‌ در زمره‌ گروهی از آزادي‌خواهان‌ در محرم‌ 1334 / نوامرا 1915 رهسپار قلمرو عثمانی در عراق‌ شد، ولی شكست‌ آلمان‌ در اين‌ ناحيه‌ و پراكنده‌شدن‌ آزادی خواهان‌، باقرخان‌ و يارانش‌ را به‌ فكر بازگشت‌ به‌ ايران‌ انداخت‌، وی و يارانش‌ در راه‌ بازگشت‌ در حدود مرز قصر شيرين‌ در خانه‌ مردي‌به‌ نام‌ محمد امين‌ طالبانی بيتوته‌ كردند ولی شبانگاه‌ همه‌ به‌ دست‌ او كه‌ طمع‌ در اموالشان‌ بسته‌ بود، كشته‌ شدند (ح‌ 1335 ق‌ / 1917 م‌). چند روز بعدماموران‌ انگليسی كه‌ از سابقه‌ شرارتهای محمدامين‌ آگاه‌ بودند، از ماجرا خبر يافتند و او را گرفتند و پيكر باقرخان‌ را كه‌ در گودالی دفن‌ شده‌ بود،يافتند. محمدامين‌ طالبانی اعدام‌، و باقرخان‌ همانجا به‌ خاك‌ سپرده‌ شد. بعدها در آذرماه‌ 1325 مجسمه‌ای از او در ميدان‌ شهرداری تبريز نصب‌كردند، ولی با سقوط‌ حكومت‌ پيشه‌وري‌، آن‌ مجسمه‌ نيز در زمره‌ چيزهای ديگر از ميان‌ رفت‌. در آذرماه‌ 1354 جسد باقرخان‌، سالار ملی از روستاي‌محمد امين‌ كه‌ اكنون‌ بيشمان‌ نام‌ دارد، به‌ تبريز منتقل‌ و با احترام‌ در گورستان‌ طوبائيه‌ دفن‌ شدند و بنايی شايسته‌ بر گور او برپا گرديد و چندی بعد نيزيكی از خيابانهای تبريز «سالار ملي‌» نام‌ گرفت‌. باقرخان‌ تنها يك‌ دختر به‌ نام‌ ربابه‌ داشت‌ كه‌ در 31 خرداد 1347 ش‌، 7 سال‌ پيش‌ از انتقال‌ پيكرپدرش‌ به‌ تبريز، درگذشت‌.

منبع- سایت نامداران ومشاهیر ایران

سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 9:34 :: نويسنده : داوود بدرزاده

ستارخان سردار ملي (1284-1332ق) فرزند حاج حسن قراجه داغي در منطقه قراجه داغ (ارسباران) در 32 كيلومتري مهاباد به دنيا آمد. سوابق زندگي او در دوران كودكي و نوجواني تا درگيريهاي جنبش مشروطه‌ چندان معلوم نيست. از اطلاعات جسته و گريخته‌اي كه از وي به دست آمده، درمي‌يابيم كه او با پدر خود در روستاهاي اطراف ارسباران به شغل پارچه‌فروشي مشغول بوده است.
ستارخان پس از قتل برادرش اسماعيل به دست نيروهاي دولتي به همراه خانواده خود به تبريز مهاجرت كرد و در محله اميرخيز اقامت گزيد و از داش‌ها و لوطيهاي آن محله شد.
وي مدتي جزء سواران حاكم خراسان بود، از آنجا به عتبات عاليات سفر كرد، پس از چندي به تبريز بازگشت و به مباشري املاك محمدتقي صراف در سلمان مشغول گرديد. سپس به توصيه رضاقلي خان سرتيپ وارد خدمت قراسوران (ژاندارمري) شد و حفاظت راه مرند و خوي به او محول گرديد. چندي بعد مورد توجه مظفرالدين ميرزا (وليعهد) قرار گرفت، ضمن دريافت لقب خاني، از تفنگداران وليعهد در تبريز محسوب گرديد. ستارخان بنابر عادت لوطي‌گري در يكي از درگيريهاي خود با مأمورين محمدعلي ميرزا (وليعهد) در تبريز، مورد تعقيب قرار گرفت، از شهر گريخت و مدتي به راهزني پرداخت. سپس با وساطت بزرگان و معتمدين محل به شهر بازگشت و دلالي اسب را پيشه خود كرد.
در سال 1325ق انجمن ايالتي آذربايجان به واسطه رشادتهاي ستارخان و باقرخان به آنان لقب سردار ملي و سالار ملي اعطاء نمود.



ادامه مطلب ...
سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 9:26 :: نويسنده : داوود بدرزاده

رحمان دادمان در سال 1335 در یکی از روستاهای شهرستان گرمی از توابع استان اردبیل دیده به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی را در همان شهر و تحصیلات متوسطه را در رشته ریاضی در دبیرستان هدف تهران به انجام رساند. وی در سال 1353 وارد دانشگاه تهران شد و در سال 1365 در رشته مهندسی عمران از این دانشگاه در مقطع كارشناسی ارشد فارغ‌التحصیل شد.

پیش از انقلاب فعالان جنبش اسلامی در انجمن‌های اسلامی دانشگاه تهران بود و نقش بسیار گسترده‌ای در قیام مردم تبریز علیه رژیم شاه داشت. وی پس از پیروزی انقلاب هم به همراهی دانشجویان مسلمان و پیرو خط امام (ره) در تسخیر لانه جاسوسی و برپایی انقلاب دوم نقش فعالی ایفا نمود.

پس از حمله نظامیان آمریكا به طبس، وی همراه عده‌ای از گروگان‌های آمریكایی عازم شهر تبریز شد. سپس به پیشنهاد حضرت آیت الله مدنی به فرماندهی سپاه آذربایجان شرقی منصوب گردید. با شروع جنگ تحمیلی مشاركت فعالی در همه عرصه‌های دفاع مقدس داشت، سپس تا پایان جنگ در سمتهای مسئول ستاد عملیاتی سپاه پاسداران، جانشین معاونت كل لجستیك و تداركات سپاه و قائم‌مقام عضو هئیت امنای جهاد سازندگی و معاون آموزش جهاد به خدمت پرداخت با فرمان حضرت امام(ره) مبنی بر الحاق شیلات ج.ا. به وزارت جهاد به عنوان اولین مدیرعامل شركت شیلات ج.ا. منصوب گردید. با رحلت حضرت امام (ره) همانند بسیاری از دوستان و همرزمان خویش به ستاد برگزاری مراسمهای ارتحال امام (ره) پیوست و به صورت شبانه‌روزی به كار و تلاش پرداخت تا شاید به این طریق بتواند ذره‌ای از درد جانكاه خویش را در غم از دست دادن آن پیر فرزانه التیام بخشد.

پس از ارتحال امام(ره) در راستای عمل كردن به وصیتنامه امام خمینی(ره) مبنی بر تحصیل جوانان حزب‌اللهی و حضور آنها در فضای دانشگاه‌ها مشغول ادامه تحصیل شد. دكتر دادمان سپس برای تحصیل در رشته دكترای راه و ساختمان به انگلستان رفته و موفق به دریافت درجه دكترا از دانشگاه منچستر این كشور گردید.

ایشان طی سالهای گذشته در سمت‌های مختلفی به انجام وظیفه در نظام مقدس جمهوری اسلامی پرداخته است از جمله در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در پستهای فرمانده سپاه آذربایجان شرقی، مسئول ستاد عملیاتی سپاه، معاون هماهنگ كننده واحد تداركات كل سپاه و جانشین معاون لجستیكی در وزارت سپاه ، در وزارت جهاد سازندگی در پستهای مسئول واحد آموزش جهاد، قائم مقامی و عضویت درشورای مركزی و مسئول هماهنگی واحدها و كمیته‌های جهاد و همچنین مدتی نیز به عنوان مدیرعامل شركت شیلات جمهوری اسلامی ایران در این وزارتخانه فعالیت كرده است



ادامه مطلب ...
سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 9:22 :: نويسنده : داوود بدرزاده

ولد و کودکی

در آذر سال 1334 در شهرستان ارومیه چشم به جهان گشود . در سنین کودکی مادرش را از دست داد و دوران دبستان و سیکل و اول دبیرستان را در کارخانه قند ارومیه و بقیه تحصیلاتش را در دبیرستان فردوسی ارومیه به پایان رساند. بعلت شهادت برادر بزرگش علی که بدست رژیم خونخوار شاهنشاهی انجام شده بود با مسائل سیاسی و فساد دستگاه آشنا شد . بعد از پایان دوران خدمت سربازی در شهر تبریز با برادرش مهدی فعالیت موثر خود را علیه رژیم آغاز کرد و خود سازی و تزکیه نفس شهید نیز بیشتر از این دوران به بعد بوده است.

تحصیلات

در سال 1355 ظاهراُ بعنوان تحصیل به خارج از کشور سفر می‌کند ، ابتداء به ترکیه و از ترکیه جهت گذراندن دوره چریکی عازم سوریه میشود و بعد به آلمان رفته و در دانشگاه اسم نویسی کرده و فقط یک هفته در کلاس درس حاضر می شود.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی

با هجرت امام«مد ظله العالی»به پاریس عازم پاریس می شود و از آنجا هم جهت آوردن اسلحه به سوریه می‌رود و با پیروزی انقلاب اسلامی به ایران مراجعت، جهت پاسداری از دستاوردهای انقلاب اسلامی در مراکز نظامی مشغول فعالیت می‌شود و با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در سال 57 به عضویت سپاه درآمده و به عنوان فرمانده عملیات با عناصر دست‌نشانده امپریالیسم شرق و غرب که در گروهکها و احزابی که بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب شروع به فعالیت کرده بودند به مبارزه می‌پردازد .
در عملیات پاکسازی منطقه سرو و آزادسازی مهاباد ، پیرانشهر و بانه نقش مهم و اساسی داشته و در آزاد سازی سنندج با همکاری فرمانده عملیاتی منطقه با استفاده از طرحهای چریکی کمر ضد انقلاب وابسته و ملحد را در منطقه شکسته و باعث گردید که سنندج پس از مدتها آزاد گردد.

ورود به بسیج و جنگ تحمیلی

شهید با فرمان امام مبنی بر تشکیل ارتش بیست میلیونی مسئول تشکیل و سازماندهی بسیج ارومیه شد ودر این مورد نقش فعالانه و موثری ایفا نمود . همیشه از بسیجی‌ ها و از قدرت الهی آنها سخن می گفت . با شروع جنگ تحمیلی جهت مبارزه با بعثیون کافر به جبهه آبادان شتافت و دو ماه بعد مراجعت نمود .
مدتی در شهرداری بصورت افتخاری در سمت مسئول بازرسی مشغول خدمت گردید و چون کار اداری نتوانست روح بزرگ او را آرام کند مجدداً عازم جبهه آبادان شد و فرماندهی خط مقدم ایستگاه 7 آبادان را بعهده گرفته و به سازماندهی نیروهای مردمی پرداخت . وی در زمره خاطراتش که از بسیجی ها صحبت می‌کرد می‌گفت که دو سه تا نوجوان بودند هر هر قدر اصرار کردیم که پشت جبهه کار کنند قبول نکردند و شروع کردند به گریه کردن که باید ما در خط مقدم باشیم و می‌گفت : اینها به انسان نیرو می دهند و باعث تقویت ایمان در آدمی می‌شوند.

شرکت در عملیات های مختلف

بعد از بازگشت مرتب از مزایای جنگ که بقول امام این جنگ یک نعمت است که فرزندان این مملکت را الهی کرده و آنها را از زندگی دنیایی به معنویت کشانده است . حمید برای مدتی از سوی جهاد سازندگی مسئولیت پاکسازی مناطق آزاد شده کردنشین در منطقه سرو را عهده دار گردید که در آن شرایط کمتر کسی می‌توانست چنان مسئولیتی را بپذیرد . سپس بعنوان مسئول کمیته برنامه ریزی جهاد استان تعییین شد و چون در هر حال جنگ را مسئله اصلی می‌دانست و می‌اندیشید که در جبهه مفیدتر است حضور دائمی‌اش را در جبهه های نبرد با صدام متجاوز از عملیات فتح‌المبین شروع نمود ، در عملیات بیت‌المقدس فرمانده گردان تیپ نجف اشرف بود و با تلاشی که نمود نقش موثری در گشودن دژهای مستحکم صدامیان در ورود به خرمشهر را داشت و بالا‌خره با لشکر اسلام پیروزمندانه وارد خرمشهر شد و بعد از عملیات رمضان برای فعالیت دائمی در سپاه پاسدارن مصمم گردید .
در عملیات موفقیت‌آمیز «مسلم‌بن‌عقیل» بعنوان مسئول خط تیپ عاشورا استقامتش در ارتفاعات سومار یادآور صبوری و شجاعت یاران امام حسین (علیه السلام ) بود که چندین بار خودش در جنگ تن به تن و پرتاب نارنجک دستی به صدامیان شرکت نمود و از ناحیه دست مجروح شد و بر حسب شایستگی که کسب نمود از طرف فرماندهی کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به عنوان فرمانده تیپ حضرت ابو‌الفضل (علیه السلام ) منصوب گردید .
بعد از عملیات والفجر مقدماتی بعنوان معاون لشکر 31 عاشورا راه مولایش حسین بن علی (علیه السلام) را ادامه داد استقامت و تدابیرش در مقابل صدامیان همیشه برای یارانش الگو بود شرکت در عملیاتهای والفجر 1 و2 و4 از افتخاراتش بود که همیشه دوش بدوش برادران رزمنده بسیجی‌اش در خطوط اول حمله شرکت داشت و با خونسردی زیادی که داشت همیشه فرماندهان زیر دستش را به استقامت و تحمل شداید صحنه های نبرد ترغیب مینمود و به آنها یاد می‌داد که چگونه با دست خالی از امکانات مادی در مقابل دشمن که سراپا پوشیده از زره و پیشرفته ترین امکانات جنگی عصر حاضر می‌باشد فقط بااتکاء به ایمان و روش حسینی باید جنگید.



ادامه مطلب ...
سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 9:18 :: نويسنده : داوود بدرزاده

مهدی باکری در سال 1333 شمسی در میاندوآب به دنیا آمد. با ورود به دانشگاه مرحله‌ی جدیدی از زندگی علمی و سیاسی او آغاز شد. در همان سال‌ها به طور جدی پا در عرصه‌ی مبارزات سیاسی و انقلابی گذاشت. مطالعه‌ی کتاب ولایت فقیه امام خمینی نقش مهدی در شکل‌گیری شخصیت او بر جا گذاشت.
او در دانشگاه درس خواندن و یاور دانشجویان و بیرون از دانشگاه یک دانشجوی پر شور و حال و واقف به اوضاع و احوال زمان بود. او و دوستانش نقش مهمی در بر پایی تظاهرات شهر تبریز در پانزدهم خرداد 1354 و 1355 داشتند. همان زمان وی توسط ساواک شناسایی شد و بارها برای بازجویی به اداره‌ی امنیت برده شد اما چون مدرکی علیه او نداشتند تحت نظر آزاد شد. بعد از گرفتن مدرک مهندسی برای ادامه مبارزه از محیط دانشگاه خارج شد. در سال 1356 به عنوان افسر وظیفه به خدمت سربازی رفت و به تهران مأمور شد. در بحبوحه‌ی انقلاب مهدی به فرمان امام خمینی از پادگان گریخت و به ارومیه بازگشت. در این دوران مخفیانه زندگی می‌کرد و نیروهای جوان را سازماندهی و تربیت کرد.
با پیروزی انقلاب مهدی نقشی فعال در سازماندهی سپاه پاسداران داشت. مدتی هم دادستان دادگاه انقلاب ارومیه شد. او در سال 1359 ازدواج کرد و روز بعد از عقد به سوی جبهه شتافت. در منطقه ی غرب سمت فرماندهی سپاه را به عهده گرفت. همان روزها بود که علی صیاد شیرازی به کردستان آمد و با مهدی آشنا شد.
مهدی پس از شرکت در عملیات‌های مختلف و پاکسازی ضد انقلاب، به منطقه‌ی جنوب کشور رفت و معاونت تیپ نجف اشرف را به عهده گرفت. در عملیات فتح‌المبین، در منطقه‌ی رقابیه از ناحیه چشم مجروح شد. پس از بهبود به جبهه بازگشت و پس از آزاد سازی خرمشهر دوباره مجروح شد. با تشکیل تیپ عاشورا فرماندهی این تیپ را به عهده گرفت.
در عملیات حماسی خیبر که در جزیره ی مجنون بر پا شد برادرش به شهادت رسید. در روزهای آخر اسفندماه 1363 عملیات بدر آغاز شد. مهدی و نیروهایش ضربات مهلکی بر ارتش عراق می‌زنند. در روزهای 25 اسفند ماه مهدی و همرزمانش در مقابل عراقیها مقاومت کردند.
هر چند فرماندهان ارشد سپاه سعی کردند مهدی را به عقب بازگردانند توجهی نکرد و سرانجانم با اصابت گلوله‌ای به سرش به سختی مجروح می‌شود و هنگام بازگشت به عقب موشکی به قایق آنها اصابت می‌کند و پیکر آنها راهی دریاها می شود.

سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 9:13 :: نويسنده : داوود بدرزاده

سید محمدحسین بهجت تبریزی تخلص به شهریار (پیش از آن بهجت) شاعر ایرانی اهل آذربایجان بود که به زبان‌های فارسی و ترکی آذربایجانی شعر سروده‌است. وی در تبریز به‌دنیا آمد و بنا به وصیتش در مقبرة‌الشعرای همین شهر به خاک سپرده شد. در ایران روز درگذشت این شاعر معاصر را «روز شعر و ادب فارسی» نام‌گذاری کرده‌اند.

مهم‌ترین اثر شهریار منظومهٔ حیدربابایه سلام (سلام به حیدربابا) است که از شاهکارهای ادبیات ترکی آذربایجانی به‌شمار می‌رود و شاعر در آن از اصالت و زیبایی‌های روستا یاد کرده‌است.

شهریار به‌سال ۱۲۸۵ در شهر تبریز متولد شد. دوران کودکی را در روستای مادری‌اش -قیش‌قورشاق- و روستای پدری‌اش -خشگناب- در بخش تیکمه‌داش شهرستان بستان‌آباد در شرق استان آذربایجان شرقی سپری نمود. پدرش حاج میرآقا خشگنابی نام داشت که در تبریز وکیل بود. پس از پایان سیکل اول متوسطه در تبریز، در سال ۱۳۰۰ برای ادامهٔ تحصیل از تبریز عازم تهران شد و در مدرسهٔ دارالفنون تا سال ۱۳۰۳ و پس از آن در رشتهٔ پزشکی ادامهٔ تحصیل داد.

حدود شش ماه پیش از گرفتن مدرک دکتری به‌علت شکست عشقی و ناراحتی خیال و پیش‌آمدهای دیگر ترک تحصیل کرد. پس از سفری چهارساله به خراسان برای کار در ادارهٔ ثبت اسناد مشهد و نیشابور، شهریار به تهران بازگشت. در سال ۱۳۱۳ که شهریار در خراسان بود، پدرش حاج میرآقا خشگنابی درگذشت. او به‌سال ۱۳۱۵ در بانک کشاورزی استخدام و پس از مدتی به تبریز منتقل شد. دانشگاه تبریز شهریار را یکی از پاسداران شعر و ادب میهن خواند و عنوان دکترای افتخاری دانشکدهٔ ادبیات تبریز را نیز به وی اعطا نمود.

در سال‌های ۱۳۲۹ تا ۱۳۳۰ اثر مشهور خود -حیدربابایه سلام- را می‌سراید. گفته می‌شود که منظومهٔ حیدربابا به ۹۰ درصد از زبان‌های اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی ترجمه و منتشر شده‌است. در تیر ۱۳۳۱ مادرش درمی‌گذرد. در مرداد ۱۳۳۲ به تبریز آمده و با یکی از بستگان خود به‌نام «عزیزه عمیدخالقی» ازدواج می‌کند که حاصل این ازدواج سه فرزند -دو دختر به نام‌های شهرزاد و مریم و یک پسر به نام هادی- می‌شود.



ادامه مطلب ...
سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 9:10 :: نويسنده : داوود بدرزاده

میرحسین موسوی از برخاستگان خامنه در سال 1320 است. کاسب زاده آذری سالهای پرافتخاری را پیش و پس از انقلاب در کارنامه کاری خود به ثبت رسانده است. سالهایی که از عالم هنر به سیاست آمد و از سیاست به هنر بازگشت.

میرحسین موسوی، اگر چه فوق لیسانس معماری دارد اما بیش از انکه در عرصه معماری شناخته شده باشد، چهره ای سیاسی است. هرچند او به عنوان آخرین نخست وزیر نظام جمهوری اسلامی ایران (پس از مهدی بازرگان، محمدعلی رجایی، محمدجواد باهنر و محمدرضا مهدوی کنی) پس از اتمام دوره خدمتش در این منصب، عطای سیاست را به لقایش بخشید و به عالم هنر بازگشت.

او که مدرکش را در بهار سال 48 از دانشگاه ملی (شهید بهشتی) در رشته معماری و شهرسازی اخذ کرد، طرح اداره مرکزی آب و فاضلاب اصفهان را در سال  1348 نوشت و تا سال 50 آن را اجرا کرد. سپس  طرح مجموعه کانون توحید را در سال 1350 اجرایی کرد تا آثاری ماندگار در معماری سیاسی ایران برجای گذارد. چرا که کانون توحید چه پیش از انقلاب و چه پس از ان مرکز تجمع سیاسیون منتقد بوده و هست. چه ان زمان که مطهری در آنجا سخنرانی می کرد و چه در سالهای اخیر.

از آثار معماری مهندس معمار در سالهای پس از انقلاب نیز می توان به طراحی ساختمان مزار شهدای هفت تیر، طرح مرکز مطالعات، طرح دانشگاه شاهد، طرح تکیه شهدای اصفهان، طرح بنای یادبود شهید خرازی، طرح مجموعه فرهنگی تجاری بین‌الحرمین شیراز و طراحی سایت دانشگاه علامه طباطبایی در سالهای دهه دوم انقلاب اشاره کرد. موسوی در دهه های بعد از فعالیت خود کاست تا جایی که ساخت مسجد سلمان فارسی نهاد ریاست جمهوری در سال 1376 تنها نماد فعالیت او در سالهای اخیر است. البته میرحسین در طول این سالها بیشتر به نقاشی روی آورد و چندین نمایشگاه نقاشی انفرادی و جمعی را برپا نمود. 2فرزند نتیجه زندگی مشترک میرحسین موسوی با زهرا رهنورد است.

مسئولیت‌های اجرایی :
1- عضو شورای انقلاب اسلامی 1359-1358

2-عضو شورای مرکز ی حزب جمهوری اسلامی 1361-1357

3- رییس دفتر سیاسی حزب جمهوری اسلامی 1360-1358

4- قائم مقام دبیرکل حزب جمهوری اسلامی 1360-1358

5- سردبیر روزنامه جمهوری اسلامی 1360-1358

6- وزیر امور خارجه 1361-1360

7- نخست وزیر 1368-1360

8- رییس ستاد انقلاب فرهنگی 1360

9- رییس شورای اقتصاد 1368-1360

10- رییس بنیاد مستضعفان 1368-1360

11- رییس ستاد فرماندهی کل نیروهای مسلح

12- عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام ادامه دارد-1368

13- عضو شورایعالی انقلاب فرهنگی ادامه دارد-1375

14- مشاور سیاسی رییس جمهور 1376-1368

15- مشاور عالی رییس جمهور 1384-1376

16- رییس شورای هنر - ادامه دارد-1378

17- رییس فرهنگستان هنر - ادامه دارد-1378

فعالیت های دانشگاهی:
موسوی در دانشگاه تربیت مدرس دروسی چون  مسائل ایران و ریشه‌های انقلاب را تدریس کرده و در دیگر دانشگاه ها نیز به شکل پراکنده تدریس هایی داشته است. از جمله تدریس تاریخ تمدن و فرهنگ و معماری در دانشگاه ملی در سالهای 1357-1354. او در این سالها رساله های بسیاری را راهنمایی کرده که از جمله آنها می توان به این موارد اشاره کرد:

1-مقایسة آرای سیدقطب و دکتر شریعتی استاد راهنما-کارشناسی ارشد

2- مقایسة آرای امام خمینی(ره) و آیت‌ا... نائینی استاد راهنما-کارشناسی ارشد

3-استراتژی امنیت ملی استـاد مشاور-دوره دکتـری

4-کاریزما در مدیریت استـاد مشاور-دوره دکتـری

5-چالش‌های مردم‌سالاری در ایران استاد راهنما-کارشناسی ارشد

6-نفت و سیاست خارجی در دوران پهلوی2 استاد راهنما-کارشناسی ارشد

7-نفت و سیاست خارجی در دهه اول انقلاب استـاد راهنما-دورة دکتـری

8- چرایی به قدرت رسیدن دولت مطلقه نوگرا در ایران استـاد راهنما-دورة دکتـری

9- امنیت ایران در عصر جهانی شدن،چالش‌ها و سیاستها استـاد مشاور-دورة دکتـری

10- توسعة مرکز شهر اردبیل استاد راهنما-کارشناسی ارشد

11- طرح دانشگاه هنر اسلامی تبریز استاد راهنما-کارشناسی‌ارشد

12- دولت رانتیر و جامعه مدنی در ایران (1376-1357) استاد راهنما-کارشناسی‌ارشد

13-تأثیر ایدئولوژی سیاسی بر رفتار سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران و آفریقای جنوبی استـاد مشـاور-دورة دکتـری

14- الگوی مدیریت تکنوکراتیک و تأثیر آن بر موقعیت طبقة متوسط جدید ایران استاد مشاور- کارشناسی ارشد

15- بستـرهای همکـاری و رقابـت روسـیه و ایالات متحده در آسیای مرکزی استاد راهنما-کارشناسی ارشد

کتاب ها و تالیفات:
موسوی که در سالهای 58 تا 60 سرمقاله های روزنامه جمهوری اسلامی را می نوشت، آثار مکتوب بسیاری در حوزه فرهنگ و سیاست دارد، از جمله « فرهنگ و واژگان علوم سیاسی در اسلام » انتشارات قلم 1356، «تحلیلی بر دو مفهوم قرآنی» انتشارات قلم 1356، « پنج گفتار دربارة انقلاب و جامعه» تألیف دفتر نشر فرهنگ اسلامی1377-1375

 

سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 9:8 :: نويسنده : داوود بدرزاده

شرحی کوتاه بر زندگی مرحوم مقدس اردبیلی

شيخ جليل، عالم رباني احمد بن محمد اردبيلي مشهور به مقدس اردبيلي از مادري سيده و از پدري روحاني در روستايي به نام(نيار) از توابع شهر اردبيل ديده به جهان گشود و در دامان خانواده ي پاک و متدين پرورش يافت.
تاريخ دقيق ولادت او وعلوم نيست ولي در تاريخ 993ه.ق ديده از جهان فرو بست و در جوار امير المومنين(ع) به خاک سپرده شد.

ازدواح والدين مقدس اردبيلي

شخصي کنار جوي آبي نشسته بود ، ديد سيبي بر روي آب مي آيد دست برد و سيب را برداشت و خورد . بعد از خوردن سيب به فکر افتاد که اين سيبي که خوردم از کجا بود ؟ از کدام باغ بود ؟ رفت تا به باغي که سيب از آن باغ بود ، رسيد . وقتي صاحب باغ را پيدا کرد از او سئوال کرد : من سيبي از روي آب برداشتم و خوردم و بعد فهميدم که سيب از باغ شما بوده است . نزد شما آمده ام که مرا حلال کنيد يا آنکه قيمتش را بپردازم . صاحب باغ در جواب گفت : اين باغ فقط از من نيست ، ما چهار برادريم و من سهم خودم را به شما بخشيدم . گفت : بسيار خوب ، آن سه برادر کجا هستند ، جواب داد : دو تا ديگر از برادرانم در ايران هستند و يکي در خارج از ايران

نزد آن دو برادر رفت و حلاليت طلبيد و سپس بار سفر بست و به خارج از ايران رفت ( گويا برادر ديگر در شوروي بوده است ) و خود را به در خانه ي آن برادر رسانيد و قصه را بيان کرد . آن برادر چهارم تعجب کرد که اين فرد کيست که براي يک چهارم سيب اين همه راه را طي کرده و به اينجا آمده تا حلاليت بطلبد . گفت : من سهم خودم را به شما بخشيدم ولي به يک شرط . و آن شرط اين است : دختري دارم از چشم ، کور و از زبان ، لال و از گوش ، کر است اگر قبول کني با او ازدواج کني حلالت مي کنم و الا نه

جوان قدري تامل کرد و پذيرفت

وقتي مراسم عقد تمام شد و داخل حجله رفتند ، عروس را حوريه اي از حوران بهشتي ديد . از حجله بيرون آمد و به پدر دختر گفت : شما گفتيد دخترتان کور و کر و لال است . گفت : آري ، من دروغ نگفتم ، گفتم : کور است چون تا به حال چشمش به نامحرم نيفتاده ، و اينکه گفتم : کر است ، گوش او صداي نامحرم و صداي ساز و آواز و غنا نشنيده ، و گفتم : لال است ، زبانش به دروغ و غيبت و ناسزا و تکلم با نامحرم باز نشده است . مدتها از درگاه حضرت حق درخواست مي کردم که خدايا داماد خوبي که هم کفو اين دختر باشد به من مرحمت کن . خدا دعاي مرا مستجاب کرد و دامادي متقي چون تو که اين همه مسافت راه را پيمودي ، براي اين که يک چهارم سيبي را که خوردي حلال باشد نصيبم کرد

از اين ازدواج خداوند فرزندي صالح و بي نظير ، عالمي رباني افقه الفقهاء زمان شيخ احمد مقدس اردبيلي را عنايت فرمود

يكي از كساني كه خدمت حضرت امام زمان ارواحنافداه شرفياب شده مقدس اردبيلي (ره) است.يكي از شاگردان خاص مقدس اردبيلي ميگويد: يكي از شبها در صحن مطهر امير مؤمنان علي عليه السّلام در حالي كه شب از نيمه گذشته بود، خسته از مطالعات علمي قدم ميزدم. ناگهان در آن فضاي نوراني، شيخ جليل القدري را ديدم كه به سوي حرم حضرت اميرالمؤمنين روان است. در حالي كه تمام درهاي حرم مطهر قفل بود.با كنجكاوي او را تعقيب كردم. ديدم او چون به در حرم نزديك شد، قفلها باز و در حرم گشوده شد.او به هر دري كه دست مي گذاشت باز مي شد،تا اينكه با كمال وقار و سنگيني كنار حرم مطهر حضرت اميرمؤمنان ايستاد وسلام كرد ومن جواب سلام او را شنيدم، سپس با همان صاحب صدا شروع به صحبت كرد.هنوز از آن گفتگو چيزي نگذشته بود، كه آن مرد خارج شد.من نيز او را تعقيب كردم تا اينكه از شهر بيرون رفت و به سوي مسجد كوفه سرازير شد. من از روي كنجكاوي او را دنبال كردم تا به مسجد رسيد و داخل محراب شد،سپس با كسي به گفتگو نشست.سخنانش كه به اتمام رسيد از مسجد خارج وبه سوي شهر سرازيز شد.نزديك دروازه نجف كه رسيد تازه سپيده صبح دميده بود و خفتگان آرام آرام سر از بستر بر مي داشتند وآماده نيايش صبحگاهي مي شدند.ناگهان در طول راه عطسه اي به من دست داد كه نتوانستم جلوي آن را بگيرم. آن مرد متوجه من شد و برگشت، چون به چهره اش نگريستم ديدم استادم مقدس اردبيلي است.پس از سلام و اظهار ادب، به استادم عرض كردم كه من از لحظه‏‏ ورود به حرم امير مؤمنان تاكنون همراه شما بودم،لطفاً بفرمائيد كه در حرم مطهر ودر محراب مسجد كوفه با چه كسي سخن مي گفتيد؟مقدس اردبيلي (ره) ابتدا از من قول گرفت كه اين راز را تا زماني كه ايشان در قيد حيات است فاش نكنم، سپس مقدس اردبيلي فرمود:فرزندم ؛ گاهي حل مسائل براي من دشوار مي شود و از حل آن عاجز مي شوم، خدمت علي بن ابيطالب شرفياب شده و جواب آن را مي گيرم امّا شب گذشته حضرت اميرمؤمنان عليه السّلام مرا به سوي حضرت صاحب الامر(عج) راهنمايي كرد و فرمود: مقدس اردبيلي فرزندم مهدي (عج) در مسجد كوفه است، نزد او برو و مسائلت را از او فراگير.من به امر آن حضرت داخلي مسجد كوفه شدم و از حضرت سؤال كردم.

آثار و تالیفات مقدس اردبیلی

1- حاشیه به شرح تجرید قوشجی

2- حاشیه شرح مختصر الاصول عضدی

3- استنباس المعنویه به زبان عربی در علم کلام

4- اثبات واجب و اصول الدین به زبان فازسی

5- زبده البیان فی ایات احکام

6- رساله الخراجیه

7- کتاب حدیقه الشیعه

دو شنبه 16 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 15:10 :: نويسنده : داوود بدرزاده

GÖR DÜNYANIN HARASIDIR

Gör dünyanın harasıdır-
Qızlar düşüb ər axtarır.
Ər axtarmır,zər axtarır.
Yamanların işi məlum,
Yaxşıları şər axtarır
Bütün quşlar gündüz koru,
Gecekoru yarasadır,
Cör dünyanın harasıdır

Gör dünyanın harasıdır--
Keçəl Məmməd tüklənibdir,
Karvanları yüklənibdir.
Adamlara nə gəlib ki,
Qulaqları şəklənibdir?
Son mənzilin yeri məlum,
Qaşla gözün arasıdır,
Gör dünyanın harasıdır.

Gör dünyanın harasıdır--
Yerimizə qor tökülür,
Üstümüzə kor tökülür.
Nizaminin, Füzulinin
Kəlamına şor bükülür
Tərəzidə sızıladayn
Ürəyimin parasıdır,
Gör dünyanın harasıdır

Gör dünyanın harasıdır--
Hər məclisdə yüzə bəndik.
Himə bəndik,sözə bəndik.
Bir ağaran, bir qızaran,
Bir bərələn gözə bəndik
Deyək qatıq yer üzündə
Qaraların qarasıdır,
Gör dünyanın harasıdır.

Gör dünyanın harasıdır--
Yağı pendir üstələyir,
Əti şəndir üstələyir.
Qırdığımız zəncirləri
Çürük kəndir üstələyir.
Onu ,guya, bu şairin
Sözü, şeiri qırasıdır,
Gör dünyanın harasıdır

یک شنبه 16 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 13:49 :: نويسنده : داوود بدرزاده
یک شنبه 15 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 14:5 :: نويسنده : داوود بدرزاده
یک شنبه 15 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 13:28 :: نويسنده : داوود بدرزاده
یک شنبه 15 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 12:33 :: نويسنده : داوود بدرزاده

.   1Sənə bu mesajı deyil ürəyimi yollamaq istərdim, telefonu deyil əlimi tutmanı istərdim, mesaja deyil gözlərimə baxıb səni sevirəm deməni istərdim.
2. Bu mesajı oxudunsa mənə heyransan. Vecinə deyilsə məni sevirsən. Cavab versən mənsiz yaşaya bilmirsən. Cavab verməsən mənə vurğunsan. Görək indi nə edəcəksən?

3. Dünyada bir çox insan var. Bəzisi duyğulu bəzisi duyğusuz, bəzisi qorxulu bəzisi qorxusuz. Bəzisi ağlayıb bəzisi gülür amma gözəlliklərə və xoşbəxtliyə layiq olan bir insan var o da indi mesajımı oxuyur.

4. I love your eyes cünki onlar very nice, bir anlıq look at me ondan sonra dont forget me, qəlbim tic tac for you because i love you!

5. Eşqim yatağın, sevgim yorğanın, ürəyim yastığın olsun şirin yuxular birdənəm.

6. Sənin üçün uzaqdan sevməyi, baxmadan görməyi, toxunmadan hiss etməyi, eşitmədən dinləməyi, göz yaşlarımla gülməyi və qovuşmaq üçün səbr etməyi öyrəndim ancaq sənsizliyi əsla!

7. I love your eyes cünki onlar very nice, bir anlıq look at me ondan sonra dont forget me, qəlbim tic tac for you because i love you!

8. Axtardığım nə varsa bil ki, səndə tapmışam. Səndən əvvəl yox idim səninlə var olmuşam. Səndədir bütün hicran, ümidlər. Məni məndə axtarma mən artıq sən olmuşam!

9. Çoxdur sənə sözlərim, ağlıma gəldikcə söyləyirəm, bu fani dünyada gülüm mən sənsiz neyləyim?

10. Yağışı sevirəm deyirsən yağış yağanda çətirini açırsan, günəşi sevirəm deyirsən günəş çıxanda pərdəni qapadırsan, küləyi sevirəm deyirsən əsəndə pəncərəni örtürsən və mən də bundan qorxuram! Çünki məni də Sevdiyini söyləyirsən!

11. Darıxdığın sənin üçün darıxırsa darıxmaq gözəldir. Dönəcəksə gözlədiyini gözləmək gözəldir. Sevirsə sevdiyin bax elə bu hər şeyə bərabərdir.

12. Sənə minlərcə gül vermək istərdim amma güllər solar, sənə ömrümü vermək istərdim amma bir gün öləcəyəm, sənə sadəcə sevgimi verirəm ki, o əbədiyyən yaşayacaq!

13. Məni oda at bədənim yansın, sadəcə qəlbimə dəymə, çünki onun içində sən varsan.

14. Dünyada hər şey özünə bir yoldaş axtarar, daşın qəlbi yoxdur amma onu da yosun sarar.

15. Sənin olan hər şeyi, hətta sənsizliyi belə səni xatırlatdığı üçün sevirəm!
 



ادامه مطلب ...
یک شنبه 15 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 9:27 :: نويسنده : داوود بدرزاده

 

 

 

على نظمى معروف به »نظمى تبریزى« یکى از غزلسرایان مشهور معاصر است. وى به سال 1306 شمسى درشهر تبریز دیده به جهان گشود. نظمى از 16سالگى شروع به سرودن شعر کرده و در محضر استادان بزرگى چون: ملک الشعراى بهار، محمد امین ادیب طوسى و در آخر مدت 9 سال در محضر استاد عباسقلى خان وقایعى که یکى از نوادر روزگار خود بود، تلمذ کرده است.این سراینده با این که اکنون 81 سال دارد ولى هنوز از سرودن شعر و تحقیق وتتبع دست برنداشته است وغزل هایش چنان شیرین ودل انگیز است که گویى: یک جوان 22 ساله سربرآستانه معشوق گذاشته وغزل مى سراید.استاد نظمى درسرودن شعر ازسبک وشیوه سعدى پیروى مى کند ودراین امر یکى ازشعراى موفق به شمار مى رود.از این شاعر بلند پایه کتابهایى به چاپ رسیده که از مشهورترین آنها دیوان غزلیات وتذکره الشعراى منظوم ومنثور »دویست سخنور« را مى توان نام برد.استاد نظمى درانواع شعر طبع آزمایى کرده ودر سرودن غزل شهرت به سزائى دارد. ‌ شعر در توصیف ایران از اشعار بیاد ماندى وجاودان استاد محسوب مى شود:

درتوصیف ایرانایران من اى دیار هوشنگاى مهرکمال وفرّوفرهنگآنى تو که عزت تو داده ستبرچهره روزگار مارنگآنى تو که برخى از سلاطین‌ ‌تسلیم توکرد تاج واورنگنسوان تو مظهر وقارندمردان توشیر آهنین چنگدشمن زصلابت تودیده ستآنها که ندید شیشه از سنگبدخواه تورا همیشه بوده ستمیدان فراخ آرزو تنگگاهى زتوهرکه دور باشددورم من ازاوهزار فرسنگهرکس که نگشت دوستدارتاز دوستى اش بود مرا ننگدامان توهست تا به چنگمبردامن کس نمى زنم چنگباشد که رخ توسیر بینمزآئینه دل زدوده ام زنگگرنیک بدیدم ازتو ور بدپیشانى من ندید آژنگ»نظمى«مشتى زخاک پاکتنفروخت به گوهرى گران سنگهرنغمه که مى زنند اغیاردرگوش من است خارج آهنگایرانى ام وفداى ایران
بامن سخنى مگوزافرنگ

 

 



ادامه مطلب ...
یک شنبه 15 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 9:15 :: نويسنده : داوود بدرزاده

سیدعمادالدین نسیمی، شاعر و متفکّر حروفیه در قرن هفتم هجری بود. وی به ترکی و فارسی و عربی شعر سروده‌است. ولی دیوان عربی او در طول زمان مفقود شده است. سازمان بین‌الملی یونسکو به خاطر کوششهای وی در اشعار انسانی و صلح جهانی در سال ۱۹۷۳ این سال را سال نسیمی اعلام کرد.

با توجه به اینکه از جزییات زندگی نسیمی اطلاعات کمی در دست می‌باشد لذا در مورد محل تولد او موارد مختلفی بیان می گردد. طبق نظر ادوارد براون وی متولد شهر بغداد[۱]بوده و برخی دیگر او را متولد شیراز[۲]می دانند .

 

دیوان نسیمی حاوی قالبهای متنوع شعری از قبیل غزل، قصیده، رباعی اکثرا به زبان ترکی است. به علت تأثیری که طریقت حروفی به دیگر عقاید عرفانی داشته، بسیاری از شعرهای بکتاشی و علوی به نسیمی نسبت داده شده است.

نمونه‌ای از شعر نسیمی بیت زیر است:

منده سیغار ایکی جهان من بو جهانه سیغمارام
گوهر لامکان منم کآن و مکانه سیغمارام


هر چند دو جهان در وجود من گنجیده، من در این دنیا جای نمگیرم
من گوهر لامکان هستم که به کائنات و مکانها نمی گنجم

بیت بالا نمونه بارزی از سبک عرفانی نسیمی و عقاید حروفیه است. در این بیت شاعر به دنیای مادی و متقابل آن یعنی جهان معنوی اشاره می‌کند و اینکه انسان حاصل از اتحاد این دو جهان است. بنابر این انسان از لحاظ روحانی از همان عنصر روحانی پروردگار خویش مایه دارد. لغت لامکان در اصطلاح عرفا معنی خدای را دارد. بنا به اعتقادات نسیمی هرچند انسان قادر به درک پروردگار نیست ولی بایستی در شناخت او کوشش نماید. او شناخت نسبی را از طریق خودشناسی ممکن می‌داند.

در سال ۱۴۱۷ میلادی و در شهر شام بر سر پایبندی به عقایدش زنده زنده پوست بدنش کنده شده و سپس بدن مبارک این شاعر و فیلسوف آذربایجان تکه تکه شده تا درس عبرتی برای شاگردان و همفکرانش شود. زاهدین بیر بارماغین کسسن دونر حق دن کئچر
گور بو میسکین عاشیقی سربا سویورلار آغلاماز
اگر انگشت یک زاهد بریده شود، توبه کرده و از حق میگذرد - اما این عاشق مسکین را ببین که پوستش از سر تا به پا کنده شده ولی دم نمیزند.

 


محل تدفین وی در شهر زرقان فارس 25 کیلومتری شیراز است . نماد سید نسیمی در یکی از میدانهای شهر زرقان به همین دلیل نصب شده است .


 



ادامه مطلب ...
یک شنبه 15 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 9:5 :: نويسنده : داوود بدرزاده

محمد فضولی (به ترکی آذربایجانی: Məhəmməd Füzuli) یا ملا محمد بن سلیمان بغدادی[۵]‏(۱۴۸۳-۱۵۵۶) شاعر و ادیب ترک است.[۶]او را «بزرگترین شاعر ترکی آذربایجانی در سدهٔ دهم» می‌دانند.[۱]پدر وی ساکن حله در عراق امروزی بود و محمد فضولی در آن‌جا به‌دنیا آمد و در بغداد پرورش یافت از این روی، سه زبان ترکی، فارسی و عربی را به خوبی می‌دانست و به هر سه زبان شعر سروده‌است. او را یکی از پایه‌گذاران سبک هندی می‌دانند.[۷]

 

مردم این دیار را با من


 

اثر شفقت و عنایت نیست

 

یا در ین قوم نیست معرفتی


یا مرا هیچ قابلیت نیست

[۸]

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ای خوش اول مست، کی بیلمز غمی-عالَم نه ایمیش،


 

نه چکر عالم اوچون غم، نه بیلر غم نه ایمیش

 

بیر پری سیلسیله‌یی-عشقینه دوشدوم ناگه،


 

شیمدی بیلدیم سببی-خیلقت-آدم نه ایمیش.

 

واعظ اوصافی-جهنم قلیر، ای اهل ورع!


 

وار اونون مجلسینه، بیل کی جهنم نه ایمیش!

 

اوخو کؤکسومده ئوتوپ، قالمیش ایمیش پئیکانی،


 

آه بیلیدیم سببی-آهی-دمادم نه ایمیش!

 

ای فضـولـی! مـزه‌یی-ساقی و صهبــا بیلـدیـن،


توبه قیل تا بیله‌سن، زَرق و ریا هم نه ایمیش!

[۲۰]

 

ترجمه فارسی

 

خرم آن‌کس که نداند غم عالم چه بوَد


 

غم دنیا نشناسد، نه که خود غم چه بوَد

 

ناگهان بندی زنجیر نگاری شده‌ام


 

حال دانم سبب خلقت آدم چه بود

 

گفت واعظ همه اوصاف جهنم، زاهد!


 

باش در مجلس او، بین که جهنم چه بود

 

تیر بر دل بزد و مانده بجا پیکانش


 

آه، دانم سبب آه دمادم چه بود

 

ای فضولی مزه باده ساقی دانی


 

چو کنی توبه بدانی که ریا هم چه بود

 

 

 



ادامه مطلب ...
شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 17:33 :: نويسنده : داوود بدرزاده

کلامی زنجانی
مداح و شاعر اهل بیت،استاد ولی الله کلامی فرد، فرزند مرحوم حاج علی؛ در سال 1333 در خانواده ای متوسط چشم به جهان گشود. نام خانوادگی ایشان قبلا " اوجاقلو " بوده است و به علت اینکه در کودکی توسط جد مادری خود " آقا سید کلام میری " با مبانی دین و مجالس اهل بیت آشنا شدند، به پیشنهاد بزرگان تخلص خود را " کلامی " انتخاب کرده همچنین نام خانوادگی خود را تغییر دادند.
ایشان دوره ابتدایی و متوسطه را در دبستان شاهپور و مدرسه راهنمایی توفیق گذراندند ولی به دلایلی ترک تحصیل نموده و به شغل آزاد " پیراهن دوزی " مشغول شدند.
در سال 1353 به عنوان سرباز به آبادان و از آنجا به بندر عباس اعزام شدند و در طول 2 سال، چند بار به جرم تشکیل جلسات عزاداری و سرودن اشعار مذهبی، مورد خشم ماموران پهلوی قرار گرفته و گاها به زندان رفتند و از همان جا مسیر حرکت ایشان مشخص شد. پس از آن ایام، ایشان مجددا در زادگاه خود(زنجان) به شغل خیاطی مشغول و بعد به صنف محترم کتابفروشان پیوستند.
در اوایل سال 57 با خانواده ای مذهبی وصلت کردند و نتیجه این ازدواج 2 پسر و 2 دختر می باشد که به تقدیر الهی فرزند ارشد ایشان، شادروان " کربلایی سعید کلامی فرد " که عاشق و شاعر اهل بیت بودند در 19 سالگی بدرود حیات گفتند. ایشان در شعری خطاب به فرزندشان چنین سروده اند:
رفتی ولی بدان غمت از دل نمی رود هرگز حدیث ماتمت از دل نمی رود
آید بهار و خاطره ی خنده های تو چون گریه ی محرمت از دل نمی رود
در دوران پهلوی به همراه دوستان دیگر به سرودن اشعار حماسی و تنظیم شعارهای تظاهرات می پرداختند که برخی از آنها هنوز هم بر سر زبان ها جاری است مثل:
دروازه تمدن خونینه – با خون بیگناهان رنگینه
یا: همسنگرم به پا خیز دوران انقلاب است.
بشتاب بر شهادت خون جان انقلاب است
یا: ایران میدان جنگ است – تسلیم و سازش ننگ است.
و دیگر شعارهایی از این قبیل.
بعد از پیروزی انقلاب و آغاز جنگ تحمیلی همچون 4 برادر دیگر خود برای ادای تکلیف به نوبت یا گاها باهم به جبهه های حق رفتند. برادر شهید ایشان " سردار ناصر اوجاقلو " در طول دوران جنگ فقط چند بار به هنگام زخمی شدن به خانه برگشتند.
حاج کلامی ابتدا همراه لشگر علی بن ابی طالب از قم، بعد لشگر عاشورا از تبریز و سپس لشگر نجف از اصفهان و در نهایت تیپ مستقل انصار المهدی ( زنجان ) در مناطق مختلف حضورداشته اند.در این دوران هشت ساله ، برخی از افراد خانواده ایشان از جمله برادر، دایی، پسر عمو، برادر خانم و چندین تن دیگر به درجه شهادت نائل آمدند.
این استاد نامی کشوربه این نکته که شهرتشان در سطح کشور و به ویژه جامعه ترک زبانان را مدیون شهدا هستند، ازعان داشته و دارند.

ای کشتگان راه خدا یادتان به خیر
یاران سیدالشهدا یادتان به خیر
سرودن شعر و مشوقان
 

شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 17:16 :: نويسنده : داوود بدرزاده

مردی که به تنهایی یک ملت بود
اورین مقدم :
مرحوم زهتابی هم در علم، هم در عمل و هم در اخلاق بی همتا بود
هویت تحقیر شده آذربایجانیها را روحی دوباره بخشید و با فداکاری تمام تا آخرین لحظه از عمر پربارش را فدای آذربایجان و هویت اصیل آن نمود. گرامی داشتن یاد و خاطره آن استاد بزرگوار بی شک وظیفه هر دانشجو و روشنفکرآذربایجانی است. بنظر می رسد با توجه به قرار گرفتن مزار مرحوم زهتابی در شهر شبستر نقش و وظیفه فعالان این شهر و به ویژه دانشجویان دانشگاه آزاد شبستر پررنگ تر از بقیه دانشجویان باشد.
لطفاً این مطلب را کامل خوانده ، کپی کنید و به دوستان خود نیز بدهید البته با درج منبع که در انتهای متن قرار دارد . پروفسورمحمدتقی زهتابی ستاره‌ای که در آسمان ادب و فرهنگ آذربایجان درخشید
اولین روز زمستان سال 1377 روزی بس حزن‌انگیز برای جامعۀ علمی کشور و مردم آذربایجان بود. چرا که در چنین روزی آذربایجان یکی از فرزندان برومند و دانشمند خود را از دست داد و در غم از دست دادن او در ماتم و عزا نشست. آری در آخرین روز پاییز سال 1377، پروفسور محمدتقی زهتابی ادیب و مورخ بزرگ آذربایجانی در خانۀ شخصی خویش در شبستر چشم از جهان فرو بست و دار فانی را وداع گفت
 



ادامه مطلب ...

 

«نر» و «ماده»//ماد به اشكال فوق در زبان فارسي وارد گشته­اند]. در بعضي از موارد به اوّل اين كلمات پروتئز «پ» علاوه مي­شود مثال: «پياله»، «پيام» و.. لازم به ذكر است در بعضي از موارد حرف «ي» كلمات تركي با حروف«چ» و «ج» عوض مي­شوند. مثال: يلقه به شكل جلقه// جليقه، «يرمه» به شكل «چرم»، «يادو» به شكل «جادو»، يده (سنگ مشهور) به شكل «جده» و .....
19ـ كلمات و افعالي كه در ساختار آنها حروف «ق» و «ز» باشد تركي مي­باشند: قاز، قوزك، قوزه، قزوين، قوز (اين واژه به شكل گوژ در زبان فارسي وارد شده است).
20ـ كلماتي كه در ساخترشان حروف «ت»، «پ» باشد تركي هستند. مثال: تپش، تپيدن، تپه، توپال
21- كلماتي كه در ساختارشان حروف «چ»، «پ» باشد منشأ تركي دارند. مثال: چاپار، چپاول، چپر، چاپ و....
22ـ كلماتي كه در ساختارشان حروف «چ» و «غ»// «ج» و «غ» باشد منشأ تركي دارند. مثال: بوغچا//بقچه، غنچه،‌ چاغ، چوغول//چغلي، جيغ،
[لازم به ذكر است كه سيزده مورد اين علامات دستاورد مطالعه و تحقيق زبانشناس آذربايجاني «پروفسور حسن زرينه زاده» استاد زبان فارسي دانشگاه دولتي باكو بوده و مابقي علامات متعلّق به نگارنده مياشد].
نا گفته نماند كه بسياري از اسامي گياهان و حيوانات و اسامي جغرافيايي از طريق ترجمه و گرته­برداري از زبان تركي در خزينه­ي لغت فارسي وارد شده­اند. براي مثال واژه­هاي مركّب «دوه‌قوشي»، «سيغير ديلي»، پيشيك اوْتو» به اشكال «شترمرغ»، «گاو زبان»، «علف گربه» و به طريق ترجمه از زبان تركي وارد زبان فارسي شده­اند. تمام كوْروْنيم­ها [اسامي و اعلام جغرافيايي كه در ساختار آنها رنگ بكار رفته­است] رايج در زبان فارسي تماماً به طريق ترجمه و گرته­برداري از زبان تركي وارد زبان فارسي شده­اند. واژه­هاي مركّب «سياه‌گوش»، «سيه‌رود»، «سيه‌چشمه»، «مسجد كبود»، «درياي سياه»، «درياي سرخ» ترجمه­هاي لفظ به لفظ و نادرست از واژه­هاي تركي «قارا­قولاق»، «قارا­چاي»، «قارا­بولاق»، «گؤي­مچيد»، «قارا­دنيز»، «قيزيل­دنيز» مي­باشند. [متعصّبين پان ايرانيسيت هنوز درك نكرده­اند كه اسامي خاصّ ترجمه نمي­شوند. و اين نوع ترجمه­ها و گرته­برداري­ها تماماً غلط مي­باشند. چون رنگهاي قارا،‌ گؤي، قيزيل، در اسامي مركّب فوق معني بزرگي،‌ عظمت، شدّت را به موصوف­هاي خود مي­دهند].
 
استاد ملك شعراء بهار در ­باره تأثير زبان عربي و تركي در ساختار زبان فارسي مي­گويد:
گرچه عرب زد چو حرامي به ما
داد ولــــــــــي دين گرامي به مـا
نصف زبان را عرب از ياد بــرد
نصف دگر لهجه به تركان سپرد.
*****
بعد از زبان عربي، زباني كه بيشترين تأثير را در زباني فارسي گذاشته است. زبان تركي است، اين تأثير هم از لحاظ فونتيكي و هم از لحاظ لغوي بوده است.
*****
طبق آمار اداره ثبت احوال ايران 45 ./. اسامي ايراني منشأ عربي دارند. [البّته بيشتراين اسامي منشأ، عبري، آرامي، سورياني و.. دارند امّا عربي محسوب شده­اند.]
*****
زبان فارسي تا بحال هيچ الفبائي نداشته است. مولف «فرهنگ نظام» مي­گويد: ايرانيان از حيث خطّ مايه افتخار ي ندارند. خطّ و الفباي ميخي را به واسطه بابلي­ها از سومري­ها اخذ كرده­اند. خطّ اوستائي را توسط كاتبان سرياني اوستا از عاشور//آشور و الفباي كنوني را از عربي به عاريت گرفته­اند. اعدادي كه امروزه در ايران رايج است. اعداد «هندي» است. (مقدمه. جلد يك)....
ب

 

گوشه اي از برتري هاي زبان توركي :
(تورك ديلينين اوستونليكله ري:)
 
1 - : فعل واجب الاداء درزبان توركي
فعل واجب الاداء در فارسي و عربي وجود ندارد و بايد حتما از كلماتي همچون " بايد " و " المفروض " و مانند آن استفاده كرد. به اين فعل در توركي " گركليليك كيپي " گفته مي شود:
يتيشمليييك: بايد خودمان را برسانيم.
يئمه ليسن: بايد بخوري

2 - : فعل شرط درزبان تركي:
فعل شرط در فارسي و حتي در عربي وجود ندارد. برعكس فعلهاي شرط توركي كه از كاربردي ترين افعال است و ترك زبان را از استخدام حروف شرط بي نياز مي كند:
گلسه: اگر بيايد
ده سه: اگر بگويد
ايچسه: اگر بنوشد
 
3- : فعل تمني در زبان توركي
فعل تمني ( اي كاش ...) در فارسي و حتي در عربي وجود ندارد. به اين فعل در توركي " ديلك" ويا "ايستك كيپي " گفته مي شود:

اولايدي: اي كاش مي بود
قيزيل گول اولمايايدي: اي كاش گل سرخ نبود
سولمايايدي: اي كاش زرد نمي شد
 
4 -: قدرت مشتق سازي از كلمه در زبان توركي
قدرت مشتق سازي ازخود كلمه در عربي و توركي بي نظير است درحاليكه در زبان فارسي بسيار كم و ضعيف ديده مي شود:

ايتي: تيز
ايتيلتمك: تيز كردن
ايتيله شمك: تيز شدن
-----------
دؤز: درست
دؤزه لمك: درست شدن
دؤزه لتمك: درست كردن
دؤزمك: به نظم درآوردن
دؤزولمك: به نظم كشيده شدن
-----------
ساري: زرد
سارالماق: به رنگ زرد درآمدن
سارالتماق: به رنگ زرد درآوردن
-----------
به زك: زينت
به زه مك: زينت كردن

 

به زنمك: مزين شدن



ادامه مطلب ...
دو شنبه 9 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 15:45 :: نويسنده : داوود بدرزاده

كلاسيك عرب ديلي‌نين اَن مؤحتشم ديل آبيده‌سي ساييلان قرآن اؤز لئكسيكاسي باخيميندان چوخ زنگين و رنگارنگدير. قرآندا عرب سؤزلري ايله ياناشي، بير چوخ فارس، آرامي، يهودي (عبراني)، يونان سؤزلري ده ايشله‌ديلميشدير. بونو گؤزل باشا دوشن اورتا عصر عرب قراماتيك و لئكسيكولوقلاري قرآنين ديليندن بحث ائدركن اوردادا منشأ اعتباريله غير عرب سؤزلري‌نين ايشلندييني گؤسترميش فارس سؤزلري: جناح، زنجبيل، مداد، كافور، سجيل، تنور، درهم؛ يونان سؤزلري: ابليس، قيستاس؛ يهودي (عبراني) سؤزلر: يم، آمين، ربانيّون؛ قبطي سؤزو: حيطه و الي آخر، لاكين عيني زاماندا همين سؤزلرين آرتيق چوخدان عربلشدييني ده (معربون) قئيد ائتميشلر. (1)
عرب قراماتيكلري قرآندا يالنيز بير تورك منشألي سؤزون (غسّاق) ايشلندييني گؤستريرلر. (2)
لاكين قورراشديرمالار قرآندا بير دئييل، بير نئچه تورك منشألي سؤزون مؤوجود اولدوغونو ثوبوت ائديركي، بو كيچيك مقاله ده قرآندا ايلشه‌نميش اوچ سؤزدن بحث ائديله‌جكدير.



ادامه مطلب ...
دو شنبه 9 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 15:42 :: نويسنده : داوود بدرزاده

كلمات متشابه : كلماتي هستند كه در تلفظ و نوشتن يكي هستند اما معني متفاوت دارند .
اونونيم : سوزله ر كي يازمالارينان اوخومالاري بيردي اما نه دئمه كلري بير ده يير .
اورنك : مانند :
آلما : سيب
آلما : نگير
آلما : نخر
**********
آجي : درد
آجي : تلخ
**********
اوزوم : انگور
اوزوم : پاره كنم
اوزوم : صورتم
اوزوم : شنا كنم
**********
گؤي : آبي
گؤي : سبزي
گؤي : آسمان
**********
كؤك : ريشه
كؤك : وصله
كؤك : چاق



ادامه مطلب ...
دو شنبه 9 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 15:34 :: نويسنده : داوود بدرزاده

فعل دن اسم دوزلدن اك لر:
İŞ مثل يئميش ، باريش ، دوروش ، گؤروش
İM گئييم ، آليم ، دوروم ، سورو^م
IQ آچيق ، ازيك ، اوچوق ، بوكو^ك
Gİ ايلگي ، سايقى
GƏ بؤلگه
GİN بيلگين ، سايقين ، جوشقون ، دوشگون
QAN ياپيشقان ، دؤيوشگن
ĞIÇ باشلانغيچ
ICI ييرتيجي ، بيليجي
İ ديري ،باتى ، دوغو ، سورو^
IT يانيت
ƏNƏK يئته نه ك ، دوواناق
SƏK ديرسك ، توتساق
CƏ دوشونجه
MƏCƏ بيلمه جه ، تاپماجا
پسوندهاى اسم ساز را يادآوري ميكنم كه از اسم ، اسم ميسازند:
(4) LİK مثل شنليك ، ياخشيليق ، بؤيوكلوك، اولقونلوق
(4) Çİ ديلچي ، آوچى ، سوتچو^ ، قوروقچو
(4) SİZ يئرسيز ، قانسيز‌، اوزسو^ز ، هوش سوز
(4) Lİ تئل لي، شانلى ،بوشلو ، اونلو^
(2) CA قيسساجا ،توركجه
(4) CİL ائوجيل ، قوناقجيل ، اؤلومجول ، سورونجول
(2) DAŞ قارداش ، ديندش
(2) AR ياشار ، يئتر
(2) AN اوغولان(اوغلان) ، ارن
(2) AQ اوتاق ، ديلك
(4) İT چئشيت ، ياشيت ، قوروت ، سورو^ت
(2) SAL قومسال ، جينسل
(2) QA باشقا ، اؤزگه
_بو اؤرنك كلمه لرين بعضيسي آذربايجان توركجه سينده فرقلي ايشله نير.
_بعضي اوستادلاريميزين نظريجه ، "-سال" اكي يئني اك دير و اسكي توركجه ميزده يوخوموش!
 

دو شنبه 9 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 15:27 :: نويسنده : داوود بدرزاده

زبانهاي زنده دنيا كلماتي را از يكديگر يه عاريت مي گيرند و اين يك واقعييتي است اجتناب ناپذير بطور نمونه تعداد كلماتي كه از ديگر زبانها به زبان فارسي وارد شده است بسيار زياد مي باشد، زبان مادري ما هم كلماتي از زبان هاي ديگر پذيرفته است و در عين حال كلمات زيادي از زبان مادريمان در ديگر زبانها مورد استفاده قرار مي گيرد ما بايد توجه داشته باشيم كه ورود بيش از حد كلمات ديگر زبانها مي تواند ما را به وضعيتي دچار كند كه امروزه فارسي به آن دچار شده است و از طرفي بايد بدانيم كلماتي هم از ديگر زبانها به زبانمان وارد شده دچار تغييراتي شده اند و طبق قانون هاي حاكم بر زبانمان آن كلمات را پذيرفته ايم. براي مثال محمود(məhmud) و جمال(cəmal) كه در آنها قوانين حاكم بر زبانمان رعايت نشده در هنگام ورود به زبانمان دچار تغييراتي مشوند و به (mahmud) و (camal) تغيير شكل مي يابد.



ادامه مطلب ...
دو شنبه 9 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 15:17 :: نويسنده : داوود بدرزاده

 

 

بوگون تكجه Ö (ؤ ) ، Ü ( و ^) حرفلرينى يازماغي تمرين ائله يين.
Ö {ؤ} مثل اؤزگه اؤردك اؤنم بؤيوك اؤلدو سؤندو گؤردو گؤز سؤز دؤز چؤز دؤنگه چؤندو بؤلگه اؤرتوك چؤرك
Ü {و^} مثل اوزمك سوزمك اورك سوزگئچ دوزلتمك بوزولمك پولوشوك شوشه مورگو گولمك گولوش گول
بيشترين اشتباهات نوشته ها در نوشتن اين حرف Ö ميباشد كه معمولاً به معناى مطلبتان لطمه ميزند مثلاً:
مينويسيد اؤلدو كه منظورتان "شد" است اما نوشته ايد "مُرد"
مي نويسيد هورورم كه منظورتان "مي بافم" است اما نوشته ايد "پارس ميكنم"
جاييكه بايد همزه بگذاريد نمي گذاريد و جاييكه نبايد بگذاريد مي گذاريد، ازاين به بعد به مطالب وبلاگهايتان نمره خواهم داد ( شوخى كردم ) نه اينكه فكر كنيد خودم را باسواد ميدانم ،‌نه! من فقط خودم را در برابر زبان توركى مديون ميدانم، وظيفۀ همۀ ما پاسدارى‌از زبان مادرى است، لطفاً حمايت كنيد

درزبان توركي چهارنوع صداي" او" داريم:

1-او ، و ، ـو (
u) : دركلماتي مثل : دوز (نمك) ، اولدوز (ستاره) ، ‏سو (آب) ، اوزون (دراز( ، بولاق (چشمه) اوزاق = دور، اون = آرد، سو = آب، توتماق = گرفتن، وورماق = كتك زدن، سوواماق = ديوار را كاه گل



ادامه مطلب ...
موضوعات
پيوندها